آفتاب رعنا با رافت از سوی سپهر
دست نوازش میکشد بر رویای پاییز.
انبوهی از اندوه برهنگی بر دوش درختان سنگینی میکند،
نسیم هر دم،دم از نبض لبخند میزند؛
تنوع رنگ ها،تفاوت طرح ها،
گویی زیبا ترین رنگ جهان است.
اما ناگهان!
کمی ان طرف تر،
کمی دور تر از وهم خیال،
رنگی رنگین تر از رنگین ترین رنگ جهان،
چون بهاری در خزان، دل گرفتار میکند؛
سکوت ،
خیال ،
آوازی بی صدا ،
یک دل عاشق شد؛
یک سار به آوای جنون پر کشید؛
گیسویش رقصان در باد صورتش آوار آفتاب،
دل به دنبال دلش چشم در پی چشمانش،
لحظه ها گمشده در تپش عطر نگاهش.
فهرست مطالب
Toggle