رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

بارش شهاب سنگ

بنام خدای بزرگ
وقتی که شبا تو پشت بوم می شستم و به آسمون نگاه می کردم همش چشام دنبال یه شهاب سنگ بود که شاید ببینم و از دیدنش لذت ببرم .
یه شب که مثل همیشه شاممو زود خوردم و رفتم پشت بوم دیدم که گوشیم زنگ خورد دیدم که دوستم علی هستش. جواب که دادم گفت یه خبر خوب برات دارم دوست من. گفتم علی چه خبره خوبی بگو سرا پا گوشم. گفت محمد داشتم اخبار گوش میدادم که گفت امشب از ساعت یازده بارون شهاب سنگه تو آسمون. من گفتم وای خدا یعنی امکان داره. علی گفت اره مطمئنم. منم با خوشحالی گفتم علی خیلی ممنونم ازت خبر بهتر از این نمیشه خلاصه با علی خدا حافظی کردم. و نشستم تا ساعت یازده بشه. که یه دفعه ای دیدم مادرم دستی رو سرم کشید و گفت محمد پسرم بلند شو بیا رو تختت بخواب اینجا که جای خواب نیست بله بچه ها اون شب من نتونستم بارش شهاب سنگ ها رو ببینم چون خوابیده بودم.

 

ارسالی از: علی هاکان

حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است.

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *