رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰
برندگان مسابقه داستان نویسی یلدای ۱۴۰۲ مشخص شدند! هم‌اکنون می‌توانید آثار برندگان را مشاهده نمایید.

تار گوشه ی دلت

نویسنده: رومینا صادقی

خیلی وقت ها ما در زندگی خود درحالی که فکر می‌کنیم نقشی در زندگی دیگران داریم تنها مزاحم آنها هستیم.
امروز هم دوباره مثل بقیه روز ها من رو نادیده میگیرد
اخه این هم شد دوست؟
نه توجهی نه حرفی و نه چیزی
اما باز دوستش دارم
راستش هم اتاقی من اکثرا عصبی است ولی باز خیلی مهربونه همیشه وقتی از این بالا نگاهش میکنم و تار هامو از اول میخوام بسازم میبینمش که با سگش بازی میکنه و بهش غذا میده گاهی اوقات شبا گریه میکنه گاهی اوقات بخاطر درساش تا صبح بیدار میمونه گاهی اصلا هیچی نمیخوره گاهی اینقدر مریض میشه که نمیتونه حتی از تختش بلند شه ولی من همیشه کنارشم تو همه لحاظاتش سختی ها و شادی ها همیشه اینحا بودم و حواسم بهش هست و از گوشه دیوار نگاهش میکنم حتی وقتی حشرات دیگه ای میان ، توی تار هام گیرشون ميندازم و نمیزارم که اذیتش کنن همیشه هواشو دارم حتی با وجود اینکه اون نمیدونه اینجام
کم کم داره نزدیک عید میشه حتی سال نو رو هم قراره کنار هم باشیم چی بهتر از این که سال جدید رو کنار هم اتاقیم باشم
از الان شروع به خونه تکونی کرده و امروز میخواد اتاق رو تمیز کنه همه جا رو جارو کشیده و پنجره هارو هم تمیز کرده اونقدری که برق میزنن
و حالا داره گرد گیری میکنه و دیوار هارو تمیز میکنه
از اونور دیوار شروع کرده و کم کم داره به سمتی که من هستم نزدیک میشه
شاید بالاخره قراره منو ببینه
کسی که همیشه باهاش بوده و توی همه شریک لحظاتش بوده
دیگه تقریبا بهم رسیده
من رو همین الان دید بهم یه نگاه انداخت
خیلی شوکه شده میدونستم انتظارشو نداشته و خیلی خوشحال شده ولی یکم چشماش حالت وحشت داره
سریع از اتاق رفت بیرون ولی چرا؟
دوباره اومد ولی با یه اسپری ای که دستشه اصلا اون چی هست؟
داره دوباره سمتم میاد و از اون اسپری کلش رو روم خالی کرد بوی خیلی بدی میده و تازه کل خونم رو هم خراب کرد کم کم دارم همه جارو تار میبینم . دارم فرار میکنم اما همینجوری دنبالم میاد و اسپری میزنه بهم
نفس کشیدن داره برام خیلی سخت میشه پاهام دیگه نمیتونن حرکت کنن آخر خط که میگفتن اینه؟
دیگه همه چی داره تموم میشه
کسی که از اون موقع فکر میکردم هم اتاقی منه با دست خودش من رو کشت
و حالا اینم از نتیجه اعتماد من عنکبوت ابله به این بود
هرگز فکرشو نمیکردم که همچین کاری باهام کنه اما دیگر که شده
شاید در زندگی بعدی انسان شدم تونستم دوست بهتری برات باشم
چقدر زیباست برای من که خوشی دلم را با خوشی دل تو گره زده بودم و تو از گره خوشت نمی آمد.
تفاوت من و تو از همانجایی مشخص شده بود که تو برای من پنیر روی پیتزا بودی و تو از پیتزا خوشت نمی آمد.
برایم دسته گلی از گل های زرد رنگ بودی و تو از رنگ زرد خوشت نمی آمد
برای من تو خلوتی بودی با خود و تو از تنهایی خوشت نمی آمد
چطور است که تو برای من آهنگ بی کلامی بودی پر از آرامش ولی تو از آهنگ خوشت نمی آمد؟!
و حالا خودم را در نقش عنکبوتی در گوشه اتاق دل تو به استعاره ای درمی‌آورم
و تو آن تار گوشه ی دل بزرگت را که تمام زندگی من بود را نابود کردی.
همیشه دلم میخواست نقشی در فیلمنامه زندگی ات باشم
اما همیشه همان بازیگری بودم که نقشی برایش نمانده بود
با اینکه تو کارگردان فیلمنامه زندگی من بودی.
همیشه شب ها در این فکرم که کجا کاری کرده ام که باب میلت نبود
کجا حرفی زده ام که فکرم را از سرت باز نمود
در این اقیانوس فکر هایم غرق میشوم
و حتی اگر بخوایی هم پیدا نمی‌شوم.

 

وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.