رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

سه فرزند

نویسنده: ابوالفضل میرزاآقایی

همه فکر می کنند ما فرزندان زیادی داریم اما ما شک نداریم که دو فرزند داریم.
فرزند اول
دلبند تنبل من همیشه گوشه ای می نشیند و اصلا تحرکی ندارد اصلا وقتی او را زاییدم هم تک و تنها بودم، حتی پدرش کنارم نبود و بعد که سر و کله اش پیدا شد متعجب به پوست و خون خودش نگاه می کرد و مرا متهم کرد!
چه شب بی فروغی بود آن شب، نه ستاره و نه ماه همت درخشیدن نداشتند.
886 در انزوای کامل به دنیا آمد اما همه خبر به دنیا آمدن او را شنیدند، هیچ کس او را ندید و هنوز هم بعد از هزاران سال او را ندیده اند با این وجود کاملا او را باور دارند و همیشه رهنمون فرزند دل ربای من هستند.
شب ها که فرزند دیگرم خواب است، 886 از خواب بیدار می شود، می آید و من موهای بلند سیاهش را شانه می زنم؛ موهای او آنقدر بلند و سیاه است که در شب به چشم نمی آید و بعد از گذشت این همه سال هنوز نتوانسته ام یک شب، فقط یک شب تمام موهایش را شانه بزنم.
886 خورشید بالا نیامده می خوابد و همیشه از نور گریزان بوده است، شب ها تنها کسی که حرف های او را می شنود من هستم و فردا به هنگام غروب حرف هایش را به شیفتگانش می رسانم.
فرزند دوم
هرکس فکر کند 64 هزار و چندی عمر دارد ابله است چون من خود شاهد بودم، هنگامی که 886 پستان مادرش را رها کرد 64 در شکم مادر لگد می زد.
از روز اول حاملگی همسرم نوید آمدن 64 را به تمامی مردم رساندم و به آنها اطمینان دادم سعادتشان در پیروی از 64 خواهد بود؛ آن روز نه تنها کسی به ما تبریک نگفت بلکه همه اهالی من را به تمسخر گرفتند و انگ دیوانگی به من زدند.
صبح هنگامی بود که فرزند بی همتا و یگانه ام را به محض تولد سر دست گرفتم و میان مردم رفتم و به آنها گفتم:
-اگه میخواین سعادت مند باشین باید به تموم حرفای 64 گوش بدین، دیدین من دروغ نمی گفتم و فرزندم به دنیا اومد.
انگشت شمار بودند کسانی که تبریک گفتند ولی با حیرت و تردید به من و 64 نگاه می کردند و بقیه به مسخره کردن من ادامه دادند.
وقتی او بزرگ شد، هرکجا میرفتم به وجودش افتخار می کردم و از سخنان او بسیار می گفتم، اما هیچکس، هیچکس تا فرزند اولم بود سراغی از 64 نمی گرفت.
مادرش همیشه می ترسید که کسی او را قبول نکند و او در جامعه سرخورده و تنها بماند اما من اطمینان داشتم 64 بر حق است و هیچ اجباری برای پذیرفته شدن لازم ندارد.
از وقتی فرزند دوم ما لب به سخن باز کرد، بعضی از مردم که سخنان 64 به نفعشان نبود سخنان 886 را به جای سخنان 64 پخش کردند و حقانیت فرزند دومم را به چالش کشیدند؛ هنوز هم همینطور است و تا 886 زنده باشد این کار ادامه خواهد داشت.
فرزند سوم
من با کلماتم در ژرف ترین اقیانوس جهان که مردمک چشم شماست پایکوبی دارم و برای این کار به قلم ابوالفضل میرزاآقایی که زبان پدر و مادرم شود نیازی ندارم.
من 140 هستم، از پدر و مادرم و فرزند اول و دومشان بیزارم.
همیشه من درست ترین و عاقلانه ترین راه بودم اما پدر و مادرم همه توجهشان به 886 و 64 بود و مرا نادیده می گرفتند، شاید دلیل بی توجهی شما به من همین نگفتن پدر و مادرم در مورد من است.
با این که چند صد سالی بیشتر عمر ندارم اما عملکرد من از 64، 886 و حتی شما بیشتر بوده است.
بعضی از حرف های 64 درست است و من حرف او را تصدیق می کنم اما 886 هیچ حرف درستی نزده است اصلا من به اصل هویت او هم مشکوک هستم.
مادرم همیشه به دنبال اثبات 886 بوده و پدرم به رساندن حرف های 64 پرداخته است، هیچ کدام نه مرا به فرزندی قبول دارند و نه حرف هایم را به گوش شما رسانده اند.
من 140 همیشه در خدمت شما بوده ام
-آیا شما مرا دوست ندارید؟
-اگر مرا دوست دارید پس چرا به من توجه نمی کنید و اگر مرا دوست ندارید دلیلتان چیست؟*

* پانویس اول و آخر: برای تفهیم بهتر به حروف ابجد مراجعه شود

 

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.