رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

گوهر آبی رنگی به اسم آب

نویسنده: پارسا هاشمی

سعی کردم.
اما نتوانستم او را از مرگ نجات دهم.
احساس گناه در درون قلبم رخنه کرده است.
البته که من تقصیری نداشتم،انسان ها خودشان با دست خود تبر به ریشه خود می زنند،همانطور که خشک شدن رود ها و رود خانه ها و گرم شدن زمین کار انسان ها بود،حمله ربات ها و جنگی که بر سر قطره ای بیشتری از آب به وقوع پیوست هم کار انسان ها بود.
انسان ها موجودات عجیبی هستند.
به گونه ای که در کتابخانه های به جا مانده،اثری از شباهت آن ها به موجودات دیگر پیدا نکردم. خودشان را برتر می دانند،اما کثیف ترین کار ها را انجام می دهند.
خودشان را عاقل تر می دانند،اما احمقانه ترین کار ها را انجام می دهند.
کاری مانند بیدار کردن خشم مادر طبیعت.
مادری که تا توانست دلسوز فرزندان خود بود و از آن ها به نیکی نگهداری می کرد،اما گویا برخی از فرزندانش نمک میخوردند و نمکدان می شکستند. اکنون انتقام مادر طبیعت با مرگ آخرین انسان به پایان رسید.
اکنون دیگر وقت آن رسیده است خود را ترمیم کند،رودخانه هایش را پر خروش سازد،جنگل هایش را انبوه سازد و با زنبور های عسلش عطر گل های بهشتی را در سر تا سر جهان پخش کند تا خبر آباد سازی دوباره زمین به گوش تمامی ساکنین آن برساند.
درست بود که بعضی از انسان ها در تلاش برای ترمیم طبیعت بودند،اما در یک کشتی،وقتی یک نفر سوراخی در بدنه کشتی ایجاد کند تمامی سرنشینان کشتی با او غرق می شوند و هیچکدام راه فراری نخواهند داشت، درست مانند همین دختر.
به بدن بی جان دخترک چشم دوختم.
چه چهره معصومی داشت.
بیشتر از دو دهه سن نداشت،اما باز هم قربانی انتقام مادر طبیعت شده بود.
اگر انسان ها کمی به فکر نسل آینده شان بودند و خودخواه نبودند،شاید این دخترک از کمبود اکسیژن ، مرگ را در آغوش نمی کشید.
کپسول اکسیژن نیمه خالی را کنار گذاشتم.
نباید دخترک را تنها می گذاشتم.
نگاهم به دفترچه ای افتاد که دخترک هیچگاه از خودش دور نمی کرد،مرکب پخش شده بر روی صفحات کاغذی دفترچه کمی از حروف را ناخوانا کرده بود،اما باز هم قابل خواندن بود.
شروع کردم به ورق زدن دفترچه،هرچه جلوتر می رفتم اشک های بیشتری از گونه هایم سرازیر می شد.
این دست خط…….چقدر شبیه به دست خط دختر من بود.
اگر…….
دیگر تلاش سودی ندارد.
دوران حکومت انسان ها به پایان رسیده است.
این راهی بود که خودشان انتخاب کردند.
شاید بتوان کاری کرد که انسان ها خطری را که در کمین شان نشسته است را احساس کنند،پس باید این نوشته را بدست ماشین زمان بسپارم و آن را به سال ها قبل تر بفرستم تا بلکه کسانی از خواب غفلت بیدار شوند و نوشته های من را آویزه گوش هایشان کنند تا از این فاجعه بزرگ جلوگیری کنند. روزی خواهد رسید که جنگ بر سر زمین و ثروت نخواهد بود،جنگ بر سر آب خواهد بود،تنها عنصر ارزشمندی که وجودش باعث رشد ، طراوت و شادی بوده ، هست و خواهد بود.
عنصری که ارزشش باید بیشتر از طلا باشد،اما قدرش را نمی دانند.
آب یعنی زندگی.

 

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.