رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

چای استقلال

نویسنده: فاطمه امیدبخش

می رسی خانه؛ خسته، اما راضی. بالاخره دانشگاه، بالاخره تهران.
سوییشرت توسی رنگ، آویزان چوبِ لباس‌ها می‌شود.
کش و قوس می‌رود کمرت. بازوی سمت چپ کمی زق زق می‌کند در اثر گرفتن دستگیره های آویزان به میله مترو.
کمی آن را فشار می‌دهی.
می‌ارزد گویا این درد به این بالاخره تنهایی.
می نشینی روی مبل راحتی.
ناخودآگاه دست به طرف میز می‌بری تا لیوان چای را مثل همیشه برداری.
مادر نیست، دیروز عصر با اتوبوس به شهرستان برگشته، یادت می آید.
کلافه دست توی موهای خرمایی می بری.
زندگیِ جدید است، خودت هم بهتر از هر کسی می‌دانی.
ورق جدیدی زده شده، دوری از خانواده‌. همان آرزوی همیشگی، استقلال.
با فکر استقلال از روی مبل برمی‌خیزی. قدمی به سمت آشپزخانه.
و حالا قوری گل قرمزی. پس کو!؟
کجاست؟!
آهان کابینت سمت چپ، قسمت پایینی.
صدای باز شدن کابینت. نیست. تق، در کابینت را می‌بندی. سعی می‌کنی به یاد بیاوری مادر گفته است، قوری و استکان ها کابینت سمت چپ قسمت بالایی هستند، یا سمت راست  قسمت پایینی. تلاش بی فایده است، گشودن تک تک کابینت‌ها.
به نتیجه نرسیدن.
( -بهت میگم نمیخوام ببریش، قوری مادرجون همینجا می‌مونه)
پژواک صدای نازنین.
فشردن دکمه های تلفن.
-مامان قوری مادرجون رو نازنین برگردوند آمل؟
حدست درست از آب درآمده. اکهی!
خب حالا چطور چایی که معتادت کرده، در لحظه ی خستگی نباشد.
تن زدن دوباره سوییشرت توسی.
کافه اندیشه.
چای سرو نمی‌کنند.
پسرک پیش خدمت با گفتن علی الحساب تا اینجا اومدین، یه چیزی سفارش بدین هدایتت می‌کند به سمت سفارش فنجانی قهوه.
پرداخت صورت حساب.
فنجان نصفه خورده شده.
هرچیزی که جای چای نمی نشیند.
تابلوی سر در مغازه کریستال فروشی. قوری مشکی.
عشوه های دختر فروشنده.
صدای بسته بندی شدن.
بسته در دستت.
پوستتو میکنم دختره ی خیره سر.
زمزمه کندن پوست، سرخی صورت از سرما، شالگردن از یاد رفته در اثر نبود مادر. رسیدن به خانه.
حالا دوباره صدای باز و بسته شدن کابینت‌ها. این دفعه ندانستن جای چای.
نیازی به تماس دوباره با مادر نیست. به این اندازه هم دیگر نابلد نیستی.
پیدایش می‌کنی، درکنارش قوری نارنجی رنگ. مادر گفته بود برایت قوری دیگری هم کنار گذاشته.
قوری سیاه رنگ چه می‌گفت دیگر پس. لطیفه های شنیده شده؛ زندگی دانشجویی که انقدر ولخرجی ندارد. باید بیشتر حواست باشد.
قاشق پلاستیکی کوچک در ظرف چای بالا و پایین می‌رود. قاشقی چای درون قوری سیاه رنگ نسبتا بزرگ، افتتاح کردن ها را دوست داری. آب جوش آماده نیست.
صدای شر شر آب، پر شدن کتری.
شعله گاز. فکر می‌کنی آن قدرها هم سخت نبود. قل قل. کتریِ جوش آمده. پر کردن قوری از آب. قوریِ روی کتری.
بزرگ شده ای. مادر نیست که چای دم کند دیگر.
پرشدن لیوان دسته دار فرانسوی.

آبرنگها هم به کمرنگی محلول داخل لیوان نیستند. استادهایی که از همین حالا حسابی رویت حساب باز کرده‌اند کجایند که ببینند تناسب آب و چای نمی‌دانی؛ قاشق کوچکی چای در قوری بزرگی پر از آب. خب معلوم است به خوشگرنگی چای‌های مادر نمی‌شود.
با خودت می‌گویی بار اول بود؛ بیخیال پسر.
دنبال بویی همیشگی. عطر محمدی ها نیست.
چاره ای نیست. هرچه باشد چای است.
مزه مزه می‌کنی، هل نیست، دارچین هم.
جمله ای که در کافه به ذهنت رسیده را اصلاح می‌کنی؛ هرچیزی که جای چای دارچینی و هل دار همراه با عطر محمدی نمی‌نشیند.
نفست را بیرون می‌دهی.
می‌نشینی روی کاناپه. تلویزیونِ روشن. چیزی آرامش دهنده توی ذوق می‌زند، سکوت.
استقلال خوب است، تنهایی نیز.
فقط انگار کمی بیشتر ویرایش می‌خواهد جمله‌ی در کافه.
هرچیزی که جای چای دارچینی و هل دار همراه با عطر محمدیِ مادر نمی‌نشیند.

 

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.