هوا تاریک است اما خیابان خلوت نیست. از سوراخ کارتون همه چیز به راحتی قابل دیدن است. آدمها، ماشینها ،مغازه ها و چراغ های رنگارنگ که چشمک می زنند! وانت روبروی فروشگاه نسبتاً بزرگی توقف میکند. فکر کنم به مقصد رسیده ایم. صدای شور و هیاهوی دوستانم را میشنوم. همگی دوست داریم این قفس کارتونی ها را رها کنیم. راننده به همراه کارگر خود کارتون ها را یکی یکی داخل فروشگاه میبرند. نوبت به کارتون ما می رسد. کارتون را که بلند می کند احساس سبکی می کنم. وای خدایا! داخل فروشگاه بسیار شیک و زیباست. دوست دارم از کارتون بیرون بپرم ولی هر چه تلاش می کنم نمی شود…. صدایی می شنوم؛ عباس آقا، لوازم تحریر ها رو از کارتون بیرون بیارم؟
عباس آقا : نه علی جان خسته ایم فردا صبح زود بیا تا کارتون رو خالی کنیم و داخل قفسه ها بچینیم. یک دفعه همه جا تاریک شد .ناراحت شدم ….. دوستانم کم کم به خواب رفتند .من هم پلک هایم سنگین شد و دیگر چیزی حس نکردم…. بلند شو ….بلند شو…… وای خدایا چه اتفاقی افتاده؟ تکان می خورم و چشمهایم باز میشود……. دوستانم را می بینم که میگویند: صبح شده بیدار شو…… از سوراخ کارتون بیرون را نگاه می کنم… اکثر کارتون ها خالی شده…….نوبت به کارتون ما می رسد.عباس آقا و کارگرش همه لوازم تحریر ها را از کارتون درآورده و داخل قفسه ها چیده اند……. چه قفسه هایی!!!!! چه لوازم تحریر های رنگارنگی……. حالا همه یکدیگر را می بینیم .……خوشحال هستیم. همه یکدیگر را می شناسیم. آخر همه ما از یک کارخانه تولید شده ایم. به ساعت نگاه می کنم. ده صبح است. عباسآقا فروشگاه را باز میکند. امروز تخفیف های ویژه ای اعلام شده. فروشگاه کمکم شلوغ میشود و دوستانم کم کم خداحافظی میکنند و میروند…… این خداحافظی برایمان ناراحت کننده نیست…… همه خوشحال هستیم… پسر 8 الی 9 ساله را می بینم که به طرف من می آید. من با شادی به او لبخند میزنم. نوازش دستانش را بر وجودم حس می کنم…… انگار از من خوشش آمده… بله درست است مرا در سبد کنار دوستان دیگر می گذارد و از عباس آقا می خواهد که حساب کند….. وای چه احساس خوبی دارم و خوشحالم…… کودکان سرزمینم را میبینم که با افتخار از تولیدات داخلی ایرانمان خوششان آمده و این برای من غرور آفرین است….. درست است که من یک مداد مشکی ام اما سبز خواهم نوشت از ایرانم، از کودکان سرزمینم ،از کارگران دریادل و مهربان وطنم و از مردمانی که هنوز قلبشان برای ایران می تپد ……می روم و در کیف ایرانی آرام میگیرم……..
[wp_ulike for=”post” style=”wp-ulike-pro-voters”]