در گذشته روستایی کوچک بود که در اطراف آن کوه های مرتفع و دره های عمیق وجود داشت. درجای جای این منطقه گیاهان و درختان زیادی روییده بود. بالای یکی از همین درختان گنجشکی لانه داشت . این گنجشک چند روزی بود به شدت دلش درد میکرد و آه و ناله سر میداد. گنجشک برای درمان خود باید کاری میکرد، پس پیش خروس رفت . او شنیده بود که خروس میتواند با دادن چند دانهی مخصوص بیماری را خوب کند . .خروس به او چند دانه داد و گفت بخور در عرض یک روز خوب میشوی . گنجشک دانه ها را خورد یک شبانه روز که گذشت حال گنجشک بهتر نشد بلکه بدتر شد. او این بار شنید که قورباغه وردی بلد است پیش قورباغه رفت ولی باز هم نتیجه ای نگرفت. گنجشک دیده بود که خر حکیم توانسته حال گنجشکی را خوب کند پس پیش او رفت .به گفته های حکیم عمل کرد و پس از چند روز خوب شد.
گنجشک پس از این موضوع به این نتیجه رسید باید هر مطلبی را شنید باور نکند و کار را به کاردان بسپارد.
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
1 نظر شما *
خیلی عالی و قشنگ بدون هیچ تشریفاتی خیلی ساده ولی در عین حال پرمحتوا و اموزنده.👏👏👏👏👏