انگار بی تفاوتی در ذات اوست، سرد، بی روح، کم حرف، چهرهای عبوس و غمگین!!
هر وقت بهش نگاه میکنم متوجه میشم که بهم اهمیت نمیده!! به خودم میگم اصلاً از دل من خبر داره؟!! میدونه هر وقت بهش نگاه میکنم قلبم به تپش میافته؟ چرا به من بیاعتنایی میکنه؟!! بعضی وقتها فکر میکنم جلوی من اینطوری رفتار میکنه و خود رو بی تفاوت نشون می ده، اما نه، بیشتر کارش را دوست داره و به اطرافش خصوصاً به من فکر نمی کنه!! فریادی از روی خشم میکشم:
ــ تو برای من هستی، دوستت دارم، نمیخوام اینطوری زحمت بکشی، عرق بریزی، تلاش کنی، مگه چقدر زندگی میکنی، چقدر زندهای؟ تا کی سالمی؟ کمی استراحت کن! اما اون بی وقفه کار میکنه کار، کار، کار، تنها هنر او کار است!!! میدونم عقربههای دیگه هم با او همین مشکل را دارند، دوستانش رو میگم!!
چند روز پیش شنیدم به اون میگفتند این قدر سگ دو نزن لامصب، هر چه روزیت باشه همان نصیبت خواهد شد. جوون بیش از حد در تکاپو نباش اما بخرجش نرفت که نرفت!!
کو گوش شنوا؟!!
به تازگی متوجه شدم دیگه با او دوست نیستند، خوششون نمیاد، مگه زور هست یعنی بیشتر خودش مقصره!!
به اونها گفتم:
ــ میدونم زحمت میکشید و از شما راضی هستم خواهش میکنم کمی با او مهربان باشید!
عقربه قد کوتاه چاق که انگار مسنتر از همه است و به سختی راه میره گفت:
ــ خانم تو خیلی مهربون هستی من تو رو خوب نمیبینم میشه یه نردبان بگذاری نزدیک من بیایی؟!! می خوام بهتر ببینم آخه چشمام دیگه سوی خودش رو از دست داده راستی اسم تون چیه؟!
نردبان کوچیکی آوردم.
گفتم:
ــ اسم من؟ سارا.
ــ سارا جوون اون به حرف ما گوش نمیکنه، برای ما هم سخته همه فکر میکنند ما تنبلیم و یا کار نمیکنیم. قبلاً وقتی میدیدند ما حرکت نمیکنیم کوک میکردند تا اینکه بالاخره فنر در میرفت و ساعت خراب میشد، اما حالا مرتب باطری عوض میکنند، خودتون بهتر می دونید بدو بیرا میگن مخصوصاً شبها که با فحش میگن لعنتی بچرخ دیگه، ما خوابمون نمی بره، بچرخ تا صبح شه، تنبلها ثانیه شمار رو نگاه کنید! به صحبتهاش گوش کردم اما چشم به اون داشتم، به سختی خود رو بالا کشید، بیشترین فشاری که به اون وارد می شه زمانیه که از عدد شش به سمت دوازده میره سر بالایی بدی هست!
ثانیه شمار نگران تو هستم.
عزیز شاعری که نمیدونم اسم اون چیه گفته:
ــ از هر چه بگذرد باز به او می رسد
ساعت همیشه نگران دگران است
1 نظر شما *
سلام داستانت واقعا جالب بود اونجاش که به عقربه ساعت گفتی چاق و پیر خیلی بامزه بود😄 ولی درکل به نظر من داستان جوری پیش رفت که خیلی نفهمیدم اخرش چیشد شایدم من درست نخوندم اما یهو همچی سریع شد یکم داستانت رو شفاف تر بنویس👍 ایده ت جالب بود عیدتم مبارک