رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

ما کنار هم زیبا میشویم

نویسنده: ریحانه خسروی

یک روزی توی یک جنگل دلپذیر دختر بچه ای بود که مانند یک پری سبز رنگ همش درحال بازیگوشی بود
انقدر زیبا بود که همه محو تماشای آن بودن انقدر آواز قشنگی می‌خواند که صدایش لالایی برای اهالی جنگل بود او با چشم های سبز رنگ پوستی سفید رنگ موهای بلند سبز رنگ ملکه جنگل سبزینه بود او همانقدر مهربان بود مانند مادر همدرد بود مانند خواهر حیوانات جنگل هر اتفاقی می‌افتاد می‌دویدند و به پری سبزینه جنگل ما خبر میدادن یک روزی دشمن آنها وارد جنگل سبزینه شد جنگل ناخودآگاه به رنگ تیره ای در آمد همه عاج واج ماننده بودن هرکسی دست پایش را گم کرده بود سرعی رفتن به پری قصه ما خبر دادن پری که نمی‌دانست چه کند خودش را رساند به رود سبزرود دستش را به آب زد کمی فکر کرد کمی از درختان رود حیوانات کمک خواست تا دشمن را بیرون کند حالا سوال اینجاست دشمن کی بود او مانند پاک کنی بود ک قصد داشت هرچه سبز در دنیاس اورا پاک کند حالا چرا اسرار بر این داشت سبز هارو پاک کنه؟ ناگهان سبزینه بلند شد گفت سبز رنگیه که انرژی منحصر به فردی داره نباید بزاریم اورا پاک کند
سبزینه که حتی دشمنش را ندیده بود اما تصمیم بر آن داشت اورا نابود کند
آن روز رسید روزی که دشمن قرار بود از جنگل سبزینه برود همه خوشحال بودن چون می‌دانستند پری سبزینه حتما موفق می شود پری سبزینه تصمیم گرفت با دشمن روبه رو شود و کلاغ جنگل ما این خبر را رساند به دست دشمن ، او هم قبول کرد و آنها در نزدیکی رود سبزرود قرار گذاشتن دشمن که آمد او مردی با قد بلند روی سیاه بود سبزینه که ترسید و با کمی مکث گفت، اهم آقای دشمن . داشت که صحبت می‌کرد ناگهان مردی که با روی سیاه بود گفت :(هار هار هار آقای دشمن ؟ من بلک نامی هستم )
پری گفت:( آقای بلک نامی چطور دلت میاد با این رنگ مبارزه کنی؟ )
بلک نامی بلند می‌خندید میگفت مثل اینکه شما نمی‌دانید من دشمن رنگ ها هستم
پری سبزینه ازش دلیل میخواست دلیل این کارهاش چه بود
بلک نامی گفت هرکسی در دنیای خودش رنگی را دوست دارد من همان رنگ مشکی هستم که اکثرا مرا دوست دارند و در دنیای من زندگی می‌کند
پری سبزینه ازش پرسید دنیای تو چه شکلیه
بلک نامی گفت دنیای من ! گفت او آسمانی هست همچو شب
پری گفت یعنی ماه هم در آسمانت نداری؟
بلک نامی گفت چه نیازی به رنگ اوست من تنهام
پری گفت در دنیایت حتی یک ستاره هم وجود ندارد؟ بلک نامی گفت دنیای من تاریک است تنها
پری گفت چه دنیایی چقدر ساده چقدر دلگیر چقدر افسرده بیخود
بلک نامی سرش را به پایین انداخت گفت دنیای من اگه از نظر تو بیخوده از نظر من قشنگ ترینه
پری گفت مگر دنیای ک فقط تاریکه شبه بی ستاره هست چه زیبایی دارد
بلک نامی لبخند زد گفت تو زیبایی اورا نمیبینی چون نداشتیش چون حس نکردیش اوهم زیبایی خودش را دارد من مگر میپرسم دنیای سبز تو چقدر بی ریخت هست
پری گفت تو نپرسیدی که دلیلشو بگم تو خواستی نابود کنی
بلک نامی گفت رنگ های دیگر عذابم میدن
پری گفت توهم مارا عذاب میدی
بلک نامی با کمی‌گفت و گو با پری متوجه اشتباهش شد
او مردی بود زود قانع میشد اما کسی نبود با او سخن بگوید

پری صورتش را طرف بلک نامی کرد گفت ما اینجا شب نداریم برای استراحت نیاز داریم به رنگ تو میتوانی شبی با ماه ستاره شوی در اسمانم؟
بلک نامی با کمال میل قبول کرد
همه رنگ ها در جنگل سبزینه زندگی می‌کردند و بلک نامی فهمید رنگ ها کنار هم قشنگن نه جدا از هم پری که آمد کنار بلک نامی نشست بلک نامی دستش را برد سمت زلف های پری و گفت ببین توهم در کنار من زیبا تری:)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ریحانه خسروی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *