اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

پروانه

نویسنده: حمید رضا مظفری زاده

تا حالا شده بشینی یه گوشه و فکر کنی ک چی شد اینجوری شد ؟ حکمته ؟ تیره غیبه ؟ آه ؟جواب کائناته ؟ دست تقدیره ؟ چیه ؟ و اخر ب جواب قطعی نرسی تو فکرت ک چرا اینجوری شد.
ما توی سرخه حصار اطراف تهران یه باغ داریم.محوطه کوهستانی و پر از باغات سرسبز.یک روز با یکی از کارگرهام ک نیسان ابی داشت رفتیم ده بالایی چنتا سیمان بخرم و بیام.توی مسیر کارگرم برام توضیح میداد و حاطره تعریف میکرد که بچه بوده یک سگی بهش حمله کرده و توی کودکیش بخاطر این ترس لکنت گرفته و هنوز ک هنوزه خوب نشده و درمانی براش نیست و برای همین هر چی سگ و گربه ببینه میکشه .باهاش حرف میزدم که چه ربطی داره که تو الان سگ ها و بکشی ؟ مگه خوب میشی ؟ مگه همون سگه ک اینکارو کرده باهات زنده میشه ک تو سگ های دیگه و میکشی ! نکن اینکارو گناه دارن چوبشو میخوری .قانع نمیشد و میگفت با لاستیک نیسان وقتی ک خوابیدن از رو سرشون رد میشم و مغزشون و استخوناشون ک میترکه از صداش لذت میبرم و ارامش میگیرم ! حالم بد شد گفتم غلام اگه اینکارارو بکنی دیگه باهات کار نمیکنم .گفتم گربه و دیگه چیکار داری داستان اون چیه ؟گفت یک شب ک مست بودم با دوستم بعد از ساندویچی رفتیم لبه یه پله مغازه نشستیم دلسترمونو بخوریم و ی نخ سیگار بکشیم.یک گربه داشت از کنار پیاده رو یه جوب رد میشد تا نزدیک شد شیشه دلستر و جلو مسیرش زدم زمین شیشه شکسته ها خورد ب شکمش و پاره کرد شکمشو و همینجوری ک راه میرفت روده هاش معلوم بودن و ما زدیم زیره خنده.تا اینکه پیاده میرفتیم دیدیم یجا دعوا شده و جمعیتی درگیرن و رفتیم جلو نگاه کنیم ک نفهمیدم از کجا ی بطری خورد تو ابروم و از اون موقع یک چشمم نابینا شده و اینم همه میگن بخاطره گربه هست واسه همین هر گربه یی و ببینم میکشم.گفتم غلام تو از کارت باید درس عبرت بگیری همه اینا پیام داره چوبه کاراتو خوردی و بازم دست برنمیداری ب خودت بیا.گفت نه اینجوری انتقاممو میگیرم و دلم خنک میشه .سیمان و گرفتیمو اوردم باغم و بعد از تموم شدن کار دیگه بهش کاری ندادم و تا اینکه دو ماهی تقریبا گذشت که یک خبر مثله بمب توی ده پیچید ک غلام مرده.
دوستشو ک دیدم گفتم خدا بیامرزتش چجوری مرد ؟
گفت بعد از کاره شما یک کاره چاه کنی بهش خورد و اخراش بود ب اب رسیده بودن .داشت چرخ و میکشید ک دستش در میره و میفته روی چرخ چاه .چرخ بلندش میکنه و میچرخونتش اونوره چاه سرشو میزنه ب سنگ و سرش میترکه !!!
گفتم یا خدا ! رفتم تو فکر .ک همونجوری ک سر سگ هارو میترکوند سره خودشم ترکید !
بعد نشستم مدت ها فکر کردم ک حکمته ؟ تیره غیبه ؟ دست تقدیره ؟ جواب کائناته ؟ چی میتونه باشه دقیقا .راست میگن قدیمی ها هر دستی بدی همون دست و پس میگیری .
یاده ی نظریه کوانتومی افتادم ک اگر پروانه یی در انور کره زمین پرواز کند اثر ارتعاش اون پروانه به این ور کره زمین میرسه !

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.