رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

تابلو

نویسنده: محمد ایمانی

برف در حال باریدن ، یخ درحال پیش روی روی جاده و دما درحال افتادن بود .
این اولین سفر خانوادگی من است هر چند پدرم معتقد است در اخرین سفر در شکم مادرم حضور داشتم، اما زمان بندی من چیز دیگر می گوید به هر حال مطمینن جایم گرم تر از حالا بوده ، هر چند بخاری ماشین تلاشش را می کند ویا وانمود به تلاش کردن می کند اما هنوز نفس هایمان گرم تر است
اوضاع بهتر بود اگر پدر به این توقف های مکرر و پشت سر هم خاتمه می داد و هر بار برای خواندن تابلو ها پیاده نمی شد . با باز کردن در و شوق امدن سرما به داخل تمام زحماتی که برای گرم کردن خود کشیده بودیم را به هدر می داد .
اما او یک ارتشی منظم و پایبند به قانون است .
این را ازبستن کمر بند ، رانندگی بین خطوط و سرعت مطمئنش می توان فهمید
چیزی که من نمی فهمیدم جا خوش کردن برف یخ روی تابلو ها بود اللخصوص که پدر قصد بیخیال شدن هیچ کدام را نداشت و برای تک تک انها راهنما می زد در شانه خاکی جاده توقف می کرد ترمز دستی را می کشید و در را باز می کرد و در را باز می کرد و در را باز می کرد
پیاده می شد و با چاقوی میوه خوری که استفاده نشد چون مادر میوه ها را جاگذاشته بود مشغول تراشیدن یخ های تابلو می شد‌پس از چند دقیقه که نوشته ی اهسته برانید منکشف می شد لحظه ای به ان جمله خیره می ماند نمی دانم به چی فکر می کرد اما بعد دقایقی سرش را به نشانه ی تایید تکان می داد و برمی گشت و باز در را باز می کرد
انگار راه حل تمام مشکلات را یافته بود و با بستن کمر بند به مسیر ادامه می داد
هنوز واقعا ادامه نداده بود که دوباره راهنما توقف در شانه جاده‌و…
اوضاع کم کم در حال بهم ریختن بود و اعتراضات با هر توقف بیشتر می شد به خصوص زمانی که تابلو ها به پارکینگ، مجتمع تجاری و سفر خوبی داشته باشید خلاصه می شد
از دور تابلوی بعدی دیده می شد و اعضای خانواده از پدر می خواستند که همین یکی را بیخیال شود
اما اگر یادتان باشد پدر یک ارتشی بود و موظف به اطاعت از قانون
امد که پیا ده شود دستش را گرفتم که پدر بگذر از در مگذر
شاید سوز سرما روی پدر هم تاثیر گذاشته بود و با نگاهی عمیق به تک تک اعضا گفت از این یکی بخاطر شما گذشتم
هر چند فقط همان یکی بود و برای بقیه ی تابلو ها پیاده شد اما به یاد ان لحظه که مقداری گرم تر بودیم سفر راحتر می گذشت
کاش داستان در همینجا تمام می شد و یا شما از خواندن ان خسته می شدید و با همین پایان باز نیمه خوش به این ماجرا پایان می دادید اما تجربه ثابت کرده اینطور نخواهد شد
پس ما به مسیر ادامه دادیم رفتیم و رفتیم
و داستان با اخرین تابلویی که پدر تراشید پایان یافت تابلویی که روی ان نوشته شده بود
به استان اصفهان خوش امدید اما مقصد ما مشهد بود

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.