اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

دختر باران

نویسنده: مریم اعتمادی

موهای چتری دارد و چتر می‌فروشد در انتهای شلوغ بازار ماهی فروش ها کنار یک اسکله ی شلوغ..گاهی که بجز کشتی های باری، ابر ها هم لنگر می اندازند، بار سنگین مه را خالی می‌کنند، کارگرهایی که از آسمان آمده اند.. مه همه جا را محو می‌کند انگار نفس داغ ریخته اند روی سر سرد پنجره، منظره شهر همینقدر محو و مه آلود می‌شود.. کسی در مه خریدار چتر نیست… صبح های مه آلود کسی به اسکله سر نمیزند..چتر های طفلکی و دختر منتظرند تا در مهمانی باران برقصند… یک نفر که آن سوی اسکله زندگي می‌کند. ابر ها را دزدیده است.. نه مه می آید و نه باران… روزهاست بجای باران، آفتاب‌ می‌دهد به چتر هایش..بوی تند ماهی بجای خاک و گل خیس گرفته اند چترهایش… چه کسی ابر دزد را پیدا خواهد کرد؟؟ بخاطر هوای آفتابی، مسافر زیاد به اسکله می آید اما کسی‌ چتر نمی‌خرد… بنظرش چتر باید برای آتش آفتاب باشد نه خیسی باران.. گلفرو‌ش که عاشق دختر شده، گل هایش را ریخته در چتر ها تا بوی ماهی اذیتشان نکند.. ماهی های نقره ای که بوی دریا می‌دهند و بساط چتر و گل و آفتابی که می‌تابد بدون چتری از ابر… دختر تیر و کمان برداشته و رفته تا ابر دزد را پيدايش کند… ابر دزد را پیدا کرد و با کمانش، چله ای کشید. صدای رعد و برق در اسکله پیچید…دختر ابروکمان کمان کشیده، از پله های آسمان پایین می آمد در زیر باران شدید، از موهای چتری اش باران می‌چکید.. پر ‌شده بود چترهایش از باران و گل.. مسافران خیس خو کرده به آفتاب، به دنبال چترهای دختر بودند.. گل و چتر و باران را با هم میفروخت به آنها، گل فروشی که عاشق دختر بود.. دو قطره‌ باران را گوشواره ای در گوش کرد و از آخرین پله ی آسمان پایین آمد.. تمام چتر ها و گل ها فروخته شده بود.. با کفش هایش بر کف اسکله می‌کوبید و شروع به رقصیدن با چتر و گل کرد.. نگاه می‌کردند همه به رقص موچتری و چترش و گلی که گل سر گذاشته بود. ناگهان اسکله پر شد از رقص چتر و زن و باران و گل.. بوی ماهی های صید شده، فراموش شد در بین تصمیم زنانی که امشب ماهی کباب می‌کردند.. در بین رقص گل و چتر، گم شد بوی ماهی.. در شلوغی باران و جشن رقص چتر، نگاه می‌کرد گل فروش به دختر و چتری که می‌رقصید در دستانش. در دلش گفت دوستت دارم دختر باران.

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.