اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

خورشید

نویسنده: آریا اسدپور

زنگ تفریح بود بچه ها از خورشید بدشان می آمد چون خورشید بسیار گرم و نورانی بود. داخل منظومه ی شمسی خورشید داشت به بچه ها نگاه میکرد و حرف های آن ها را میشنوید او گفت:بهتر است از اینجا بروم من بچه هارا اذیت میکنم ولی ماه گفت:
نه خورشید نرو خورشید گفت:چرا نباید بروم؟ماه گفت:چون تو هستی که زمین را روشن میکنی برای
بودن تو باران می آید خورشید گفت:چرا برای
بودن من باران می آید ماه گفت:تو با گرمایت هوا را بخار میکنی بخار ها به آسمان می روند
تبدیل به ابر می شوند ابرها به هم میچسبند و باران می آید گرمای تو خیلی خوبی های بیشتری هم دارد مثلا به انسان های دنیا ویتامین D می دهد و یا درختان با گرما و نور تو می توانند
رشت کنند فهمیدی خورشید گفت: که اینتور من
آنقدر خوبی دارم ماه گفت:بله تازه نور منم از تو گرفته میشود و وقتی زنگ کلاس خورد معلم تمام
این داستان را برای بچه ها تعریف کرد

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: آریا اسدپور
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

4 نظرات

  1. محمد فدایی می گوید:
    30 آبان 1402

    بهترین داستانی که شنیدم

    پاسخ
  2. ارشیا می گوید:
    2 آبان 1402

    عالی

    پاسخ
    • حسین می گوید:
      15 تیر 1403

      آموزنده بود و آخرش خیلی دوست داشتم ، عالی بود💯

      پاسخ
  3. ارشیا می گوید:
    30 مهر 1402

    واقعا خوب و آموزنده درست شده عالیه

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *