رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

زبان عشق (قسمت هشتم)

نویسنده: ندا بهمنی راد

برای مطالعه قسمت هفتم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: زبان عشق (قسمت هفتم)

یهو همونطور که سرش تو گوشی بود گفت : تموم نشدم ؟!
به خودم اومدم و گنگ نگاهش کردم .
+ چی ؟!
_ دو ساعته داری با نگاهت قورتم میدی !
انگار وجدانم با پتک کوبید تو فرق سرم . چشم غره‌ ‌ی خفنی بهش رفتم و بدون اینکه چیزی بگم نگاهمو ازش گرفتم . ولی زمزمه ی زیر لبشو شنیدم که گفت : چشم غره هم میره !
با خودم گفتم : خب حالا چیشده مگه ؟!
صدای وجدانم بلند شد : سه ساعته داری هیز بازی درمیاری ، میگی چیشده ؟!
+ اولا زر اضافی نزن اون گفت دوساعت ، ثانیا خفه شو دیگه جدیدا خیلی گیر میدیاا !
_ توام جدیدا خیلی پاچه گیر شدی !
درگیر جنگ با وجدانم بودم که صدای بمش بلند شد .
_ فکر کنم سرمت تموم شده میگم پرستار بیاد درش بیاره .
رفت و چند دقیقه بعد با پرستاری اومد . پرستار سرم رو از دستم خارج کرد و رفت . از رو تخت بلند شدم و کیف دستی کوچیکم رو از کنار بالش برداشتم . سرگیجه ریزی داشتم ولی خب به رو نمی‌آوردم . راه افتادم و آراد هم کنارم میومد . پرده رو که کنار زدم ، یهو سرم به طرز عجیبی تیر کشید . یه دستمو رو سرم گذاشتم و دست دیگه‌ام رو خواستم به میله بگیرم که کیفم افتاد و صدای بدی ایجاد کرد که خودمم از صداش ترسیدم . همه چیز پیچ تو پیچ شده بود که حس کردم یه نفر بازومو گرفت . سرمو برگردوندم که با آراد مواجه شدم . تو چهرش هیچ حسی پیدا نبود و با نگاه خنثی نگاهم میکرد . یهو خم شد و کیفم رو از روی زمین برداشت . رو بهم گفت : بهتری ؟! میتونی راه بری ؟
بدون هیچ حرفی سرمو به معنی آره تکون دادم و کیفمو ازش گرفتم و راه افتادم که تازه متوجه شدم دستش از بازوم جدا شد . ای خاعک بر سرم یعنی دو ساعته بازومو چسبیده منم عین بز دارم نگاهش میکنم. بیخیال شدم و سعی کردم افکارمو پس بزنم .

نگاهم به صندلی های انتظار که افتاد با آرام رو به رو شدم که با چشم های برق زدش نگاهمون میکرد . خدا بگم چیکارت کنه دختر نشسته اینجا اونوقت من و با داداش گودزیلاش تنها گذاشته.
وجی_ حالا چرا گودزیلا ؟!
+ همینطوری تفریحی! حالم خوب نیس گیر نده هاا !
وجی_ باشه حالا چته ؟!
آرام بلند شد و به سمتمون اومد . لبخند شیطونی رو لبش بود . یهو دوهزاریم افتاد که بعلههه خانم دیده که داداشش بازومو گرفت .
هیچ چی دیگه ! سوژه دادیم دست این بچه !
صدای کلافه ی آراد اومد که گفت : بریم . حتما اونم متوجه نگاه شیطون خواهرش شد که کلافه شده !
نشستیم تو ماشین و آراد رفت داروهامو بگیره . هرچقدر اصرار کردم که خودم میرم یا لااقل کارت خودمو ببره گوش نکرد و رفت .
آرام سرش تو گوشی بود و لبخند محوی میزد . گهگاهی هم صدای خنده های ریزش میومد .
+ اگه جکه خب بلند بخون منم بخندم !
یهو انگار که هول شده گفت : ها ؟ نه چیزه دارم با دوستام چت میکنم .
خواستم چیزی بگم که در ماشین باز شد و آراد با کیسه داروها اومد و کیسه رو بهم داد .
+ خیلی ممنون ، هزینه اش چقدر شد ؟
_ بیخیال
+ ولی آخه باید بدونم !
_ هزینه نداشت رایگان گرفتم
گنگ نگاهش کردم که لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد .

***

دیشب هم خونه خانواده ی آرام موندم . وقتی از درمانگاه اومدیم ، بعد از کمی استراحت حالم بهتر شد و خواستم برم ماشینمو بگیرم و برگردم خونه ، چون دیگه تا شب جاده ها رو باز کرده بودن . ولی آراد گفت که تعمیرکار ماشین رفیقشه و وقتی ازش پرسیده گفته که حالا حالا ها کار داره .

برای مطالعه قسمت نهم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: زبان عشق (قسمت نهم)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ندا بهمنی راد
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *