برای مطالعه قسمت هشتم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: زبان عشق (قسمت هشتم)
امروز صبح خواستم دربست بگیرم ولی آقا احمد گفت که آراد برای انجام کاری میخواد به شهر ما بره و من میتونم باهاش برم . اولش مخالفت کردم ولی دیگه با حرف ریحانه خانم که گفت : چه کاریه دربست بگیری وقتی مسیرتون یکیه ، بیخیال شدم .
سوار ماشین که میشدم آرام گفت : خانم داداشم بهش برمیخوره پشت بشینیدا !
با تعجب گفتم : چرا بر میخوره ؟!
آرام_ آخه میگه مگه من رانندشم پشت میشینه !
با حرف آرام نگاهی به آراد کردم که با ابرویی که بالا انداخت ، لبهام آویزون شد و جلو نشستم .
تو همین فکرا بودم که با صدای آراد به خودم اومدم .
آراد_ یعنی خدا شما رو همسفر هیچ کس نکنه !
با تعجب گفتم : چرا ؟!
آراد_ چهل دقیقه اس از خونه زدیم بیرون ، نه حرفی نه موزیکی نه پفکی نه تخمه ای !
از حرفش خندم گرفت . پفک و تخمه چی بود این وسط ؟!
گفتم : موزیک و پفک و تخمه که دست من نیس ، حرفم که والا نمیدونم چی بگم ؟!
_ پفک و تخمه که صندلی عقب هست شما باید همت کنی بیاری جلو ، موزیک هم که چون شما مهمونی به سلیقه خودت هر چی میخوای بزار ، حرفم که هرچه میخواهد دل تنگت بگو .
این چرا اینطوری صحبت میکنه ، ادبیاتش ضعیفه ها ! به من میگه شما ولی همه ی افعالش رو مفرد به کار میبره .
آراد_ خب ؟!
از فکر بیرون اومدم و گفتم : چی خب ؟!
آراد_ من با کی داشتم حرف میزدم ؟
پوفی کشیدم و دستم رو سمت ضبط بردم و روشنش کردم . چندتا آهنگو رد کردم تا به یه آهنگ شاد رسیدم . خوراکی ها رو هم از صندلی عقبی آوردم و مشغول خوردن و گپ زدن شدیم .
درمورد درس آرام و رشته تحصیلی و مدرسه و شلوغ کردن بچه ها و کار و شغل و اینا اینقدری حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون .
خواستم کنار خیابون پیاده بشم و با تاکسی برم اما گفت که خودش تا خونه میرسونه و منم دیگه چیزی نگفتم و آدرس خونمون رو بهش دادم .
جلوی درمون که پارک کرد پیاده شدم . اونم پیاده شد و چمدونم رو آورد . تعارف کردم که بیاد خونه ولی گفت کار داره و باید بره . رفتم داخل خونه و بعد از سلام و احوال پرسی با مامان به سمت اتاقم رفتم تا یکم استراحت کنم . مثل اینکه امشب خانواده ماهان قراره بیان و باید برای بازی با اون وروجکشون انرژی داشته باشم .
با حس اینکه یکی داره رو صورتم میزنه چشمام رو باز کردم . کش و قوسی به بدنم دادم و به اطراف نگاه کردم . با دیدن بردیا چشمام برق زد .
بردیا_ شلام عمه ژونم(سلام عمه جونم)
+ سلام نفس عمه قربونت برم کی اومدی؟
بردیا_ دو شاعته اینژا نششتم دالم شدات میتونم دیدم ژواب نمیدی زدم لو شولتت ببشید اگه دلدت اومد ! ( دو ساعته اینجا نشستم دارم صدات میکنم دیدم جواب نمیدی زدم رو صورتت ببخشید اگه دردت اومد)
دلم برای این شیرین زبونیش غش رفت ، از جام بلند شدم و محکم در آغوش گرفتمش و صورتشو حسابی تف مالی کردم .
بردیا_ آخ عمه نفشم گلفت ( آخ عمه نفسم گرفت )
+ قربون نفست برم خدانکنه بگیره عشق من
بردیا_ خب دیده بلند شو بلیم پایین( خب دیگه بلند شو بریم پایین )
بوسه ای رو گونش کاشتم و گفتم : تو برو منم لباس عوض کنم بیام .
سری تکون داد و رفت . به سمت سرویس بهداشتی رفتم و صورتمو شستم . بعدش که اومدم بیرون ، موهامو دم اسبی بالای سرم بستم ، البته مقداری از موهای جلومو فرق یه طرفه باز کردم و پشت گوشم گذاشتم . یه ریمل و رژ لب مات کالباسی زدم . یه تونیک لیمویی و شلوار راسته مشکی پوشیدم و مقداری عطر زدم و از اتاق بیرون اومدم که دیدم مهسیما هم از اتاقش بیرون اومد .
منو که دید به طرفم اومد و بغلم کرد و گفت : سلام آبجی چقدر دلم برات تنگ شده بود ، این هفته دیر اومدی خونه .
محکم تر بغلش کردم و گفتم : سلام قربونت بره آبجی منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود ، حالا برات تعریف میکنم چیشده . راستی ظهر که اومدم نبودی ، کجا رفته بودی ؟!
برای مطالعه قسمت دهم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: زبان عشق (قسمت دهم)
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.