در شهر شلوغ آدمهای زندگی میکردند کلی آدم زن و مرد پیر و جوان پسر و دختر کوچک بزرگ قد و نیم قد تا اینکه در آن شهر رباتی ساخته شد چهار ربات اسمش ربات راهنما بود همینجوری که پیش میرفت آن ربات خراب شد و به همه راههای اشتباه را نشان وقتی آمدن جلوی این کار را بگیرند و آن را خراب کنند کار از کار گذشته بود و آن ربات هر روز ترسناکتر از دیروز میشد همین جوری شهرها را ویران میکرد تا اینکه یک روز پسر قبل از آنکه به شهر آنها وارد شود جلسه گذاشت و اهالی شهر را جمع کرد و گفت مردم ای ربات هر روز ترسناکتر و وحشتناکتر از دیروز میشود و هفته بعد به شهرمان نزدیک میشود ما باید کاری کنیم تا این ربات خاموش شود و از کار بیفتد و من برای این کار نقشهای دارم هر کسی تیر و کمان بلد است دستش را بلند کند یا دو نفر دستشان را بلند کردند هر کس تیراندازی بلد است دستش را بلند کند ۷ نفر دستشان را بلند کرد پسر به بعضی ها گفت شما تیر و کمانهای تیزی درست کنید کسانی که بلد هستند چاه بکنن تا ربات دیرتر وارد شود کسانی هم در این چاهها را پر از آب کند و پزشکان هم آماده باشند تمرینها از همان روز شروع شد ۸ روز بعد پسرک اعلام کرد و شب رباتی به ما نزدیک میشود همه آمده باشید شب ربات نزدیک شد به چالهها و داشت میرفت که دید تیر پرت شد ربات عصبانی سری به سمت چالهها دوید و پایش در چاله گیر کرد و دوباره به آن تیراندازی شد و آن با قدرت پایش را از زیر زمین برداشت وکنده و انقدر تیر و کمان به سمت دستام پرتاب شد که یک دستش قطع شد تیر کمانها تمام شد و نفرات بعدی نیزهها را پرتاب کردند و دوباره یک دست آن قطع شد که به روستا نزدیک شد که پسرک ربات حمله و بزرگهای روستا که آمدند به آن حمله کنند ربات فرار کرد و دیگر کسی در جهان آن را ندید به خاطر همین بسیاری از مردم فکر کردن ربات نابود شده اما پسرک میدانست آنکه پا به فرار گذاشته با نیروی بیشتر برمیگردد پس یک جلسه برگزار کرد و به اهالی گفت حتماً ربات با نیروی بیشتری برمیگردد و قطعاً محل اولش اینجا است پس باید آماده باشیم در برج مراقبت شهر بعضی ها باشند که اگر حمله کرد متوجه شوین کسانی که بنایی بلد هستند دیوار بکشند نباید آن را دست کم بگیریم از آن روز به بعد تمام این کارها انجام اما خبری از آن ربات نبود ۶ ماه بعد دیدن خبری از ربات نیست مردم کم کم داشتند حوصلهشان سر میرفت که خبری پخش شد که حادثه عجیب و غریبی در ساختمان رخ داده است که علت آن نامعلوم است فردا دوباره چند حادثه دیگر هم اتفاق افتاد و فردای آن روز برج مراقبت سه ربات را دید و سریع با شیپور مردم را بیدار کرد و مردم سر جای خود قرار گرفتند و رباتها داشتن به روستا نزدیک میشدند که منجلیق ها پرتاب شدن و یک ربات از کار افتاد دو ربات دیگر به کارهای خود ادامه میدادم و دیوارها را شکستند نیزهها پرتاب شد و یک ربات دیگر هم از کار افتاد و فقط دیگر یک ربات باقی ماند که وقتی داشت به خانهها نزدیک میشد تیرکمانها پرتاب شد ربات از کار افتاد و مردم داشتن خوشحالی میکردند و شادی میکردند که نگهبان خبر داد رباتی بزرگ عظیم نزدیک آنها برای آن سه ربات تمام شد که دیدند گروهی از آدمها دارند با سلاح و منجلیق به آنها نزدیک میشن ناراحت شدند گفتن چون میخواستیم در کشتن آنها سهیم باشیم پسر قفل هنوز هم دیر نشده آدمها گفتند یعنی چه پسر گفت دارد رباتی بزرگ و عظیم به ما نزدیک میشود و ما دیگر سلاح و نیرویی برایمان باقی نمانده و تمام شده است و تمام امیدمان به شما است پس سریع آماده بشوید آنها آماده شدند و کم کم ربات عظیم و بزرگ به استان نزدیک شد و منجلیق ها و تیر و کمان و تیرها پرتاب شد و ربات کمی مانده بود که نابود بشود نیروها تمام شد با آدمهای زوردار و با زور خود را از سر کول او بالا رفتن و ربات از کار افتاد و مردم فهمیدند که همیشه باید اتحاد میشود برنده شد و همه مردا از آن روز به راحتی زندگی کردن و دیگر خانهها و ویران و خراب نشد