رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

خواهر و برادر

نویسنده: علی احمدی

روزی روزگاری در یکی از شهرها خانواده ای فقیر زندگی میکردند
خواهر علاقه به درس داشت ولی برادر علاقه ای به درس نداشت.
این خواهر در مدرسه ثبت نام کرد ودرس خواند ولی برادرش به مدرسه نرفت
خواهر ادامه به درس داد و به سن ۲۰ سالگی که رسید شغلش را دکتر انتخاب کرد ولی برادرشکه درس نخوانده بود شغلش را کفش واکس زدن انتخاب کرد و به جز آن کار چیزی بلد نبود و شب‌ها در پارک می‌خوابید
خواهر به خاطر اینکه درس خواند در بهترین خانه زندگی می‌کرد و با مرد پولدار و دکتر ازدواج کرد ولی برادر که درس نخواند و شغل مناسبی نداشت با یک گدا هم سن سال خودش آشنا شد و به او علاقه پیدا کرد و با او ازدواج کرد
روزی خواهر با همسرش به پارکی که برادرش زندگی می‌کرد رفتند پارک خاکی بود و کفش‌هایشان خاکی شد و رفتند به دنبال واکس می‌گشتند می‌روند و می‌روند تا می‌رسند به برادرش .خواهر و برادر همدیگر را نمی‌شناختند چون از کوچکی با هم نبودند و خواهر سلام می‌کند و می‌گوید کفش‌هایمان را واکس بزن چند دقیقه گذشت واکس زدن تمام شد و می‌خواست به برادرش پول بدهد و برادر دستبند یادگاری را که در دست خواهرش بود دید و او را شناخت وگفت ببین درس نخواندن مرا به چه روزی انداخت کاش من هم درس می‌خواندم و مثل تو میشدم و خواهر او را با همسرش به خانه خودش برد خوشبخت شدم و خواهر گفت هنوز چیزی نگذشته تو هم الان می‌توانی درس بخوانی و به آرزویت برسی برادربا تلاش زیاد درس خواند و مهندس شد و به آرزویش رسید

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: علی احمدی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر شما *

  1. آوا عالی پور می گوید:
    29 دی 1402

    زیبا و دوست داشتنی

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *