تخفیف بلک فرایدی آکادمی داستان نویس نوجوان آغاز شد. تا یکشنبه با ۵۰۰ هزار تومان تخفیف در دوره جامع داستان نویسی ثبت نام کنید!

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

شومنامه

نویسنده: ماهان خلیلی

اکنون که روبرویم ایستاده، میتوانم ببینم که چقدر نسبت به گذشته تغیر کرده است؛ او بزرگرتر شده است، دیگر ظاهری شبیه کودکان ندارد، بلکه نور آفتاب پوستش را تیره و شمشیر دستانش را زمخت ساخته.
شاید از ابتدا اشتباه کردم که به او این چیزهارا آموختم، شاید… آه، چرا همه‌چیز انقدر پیچیده است؟
کاش میتوانستم جلوی بزرگ شدن اورا بگیرم، کاری کنم هیچ‌چیزی از دردهای بزرگسال بودن را تجربه نکند.ولی چنین چیزی ممکن نیست،مگر نه؟
قدمی دیگر به سمت من برمی‌دارد ولی من از جایم تکان نمیخورم.
فقط نگاهش میکنم. به صورتش که با وجود اینکه خونیست، همچنان زیباست.
میخواهم قدمی به سمتش بردارم که دستی به پایم میچسبد، وقتی به پشت سر نگاه میکنم، پسری را میبینم که به من چنگ زده است. هر دو پاهایش قطع شده‌اند و فقط چند ثانیه تا مرگ او باقی مانده‌است.
تصمیم میگرید آخرین حرف‌های زندگی‌اش را به من بگوید:«ما هیولا نیستیم. اما تو هستی. زمانی که درست شمشیر نمیزدیم و تو مارو توی اون‌جا حبس میکردی و ما با اون تنها میشدیم، فقط میتونستیم همدیگه رو در آغوش بگیریم تا کمتر بترسیم. تو هم هیولا نبودی ولی…» حرفش ناتمام میماند، چون پایم را بالا میبردم و روی سرش فرود می‌آورم.
دوست داشتم ادامه حرف‌هایش را بشنوم. زیرلب میگویم:«خداحافظ، پسر.» زمانی که سرم را برمیگردانم، او نزدیکتر شده است. شمشیرش را بالا گرفته و هجوم می‌آورد. میتوانم به راحتی اوراهم بکشم، ولی… نه. دوست دارم به دست پسرم بمیرم. قبل از اینکه شمشیر را روی گردنم فرود بی‌آورد، میبینم که صورتش خیس شده است. گریه کرده است. باران می‌بارد ولی من دوست دارم فکرکنم گریه کرده است. دوست دارم که بدانم چطور…

«کاش به جای اینکه جنگیدن یاد ما بدی، کتاب خواندن یادمون میدادی. شاید همه‌چیز فرق میکرد، پدر.»

ادامه دارد…

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ماهان خلیلی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

1 نظر شما *

  1. حدیثه نوری می گوید:
    4 اسفند 1402

    عالی بود دم تون گرم

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *