اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

شاهزاده کوچولو

نویسنده: مژگان کشانی

شاهزاده کوچیلو همین جور که که داشت باعشوه تو قصر شاهن شاهی پدرش از رویه دارکیه حصله ش، مبچرخید تا هم بازی پیدا کنه لیلی کنان با راهش ادامه داده بود که وقتی از زوره خستگی پاهاش به خودش، اومد خودشو تو کوچه ی کاه گلیه قدیمی پیدا کرد
زیاد از قصرشون فاصله پیدا نکرده بود ولی روستا همینه دیگه تنها مجتمعه تجملاتیش قصره و تا دوسه کیلو متر بعدش بیشتر اباد نیست ولی از اون جا گذر نکرد جون کفش پاک کردن و بساط اون پسرک روستایی واسه این که دردونه بود تعجب اور بود اخه اون دوردونه و پرنسس یایاش بود تو قصر بزرگ شده بود و طبیعتن مکامل بود زندگیش و اسه همین با تعجب سمت 16ساله پسرک رفت بعد از چند ثانیه خیره نگاه کردن به صحنه وقتی نتونست ماجرارو واسه خودش حلاجی کنه
از پسرک پرسید توعم مثل حوصلت سر رفته کفشایه کهنه رو جمع کردی تا باهاشون بازی کنی؟ میشه منم تو بازیت راه بدی
پسرکه که بازی سرنوشتش بهش کمک کرده بود بیشتر از سنش بفهمه
لب خندی زدو گفت هه با چشممون به کفشا مردمو تا یکی دلش به رحم بیاد بده کفشاشو پاک کنیم دو قرون بهمون بده باهاش روزمونو شب کنیم اون وقت تو میگی بازی
اره دیگه باید بگی دختره ارباب روستایی دیگه همش لغمه جویده تو دهنت بوده نمیفهمی نون در اوردن ینی چی
دخترک که دلش به کوچیکه سنش بود بقض چشماشو بغل کرد دخترک با همون بقض گفت
ینی غذا نداری بخوری؟
میخای به بابام بگم یکم بهت کمک کنه بهت پول بده تا بتونی شب باهاش شام بخوری؟
پسرک که دیگه واسه خودش مردی شده بود گفت نخیرم پولی که من در میارم حلاله من پولیو نمیخام که با زور از مردم گرفته شده
شازده کوچولو در جوابش گفت
خب من چیکار کنم که بابام مردمو اذیت میکنه بخدا من خیلی باهاش حرف زدم ولی اصلا یه حرفام گوش نمیده میگه تو کاری که بهت مربوط نمیشه دخالت نکن برو بشین سرجات بچه تو هنوز خیلی کوچیکی
اصلا خوش بحالت ای کاش منم جای تو بودم هیچ وقت تو خونتون دعوا نیست مردم از بابات نمیترسن میزاری منم بیام خونه ی شما من از خانوادم خوشم نمیاد چون زور گوعن همه رو اذیت میکنن
پسرک گفت میدونی چیه ذات انسان همینه هرکی کارش، دولتیه دوست داره جا اونی باشه که کاراش ازاده معلمه دوست داره جا دکتره باشه دکتره عم جای معلمه الانم نقر توعه ولی نمیشه الانم برو پیه کارت تا منم به کارم برسم شاه زاده کوچولو ماتو مبهوت با افکاری گنگ به قصر برگشت

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: مژگان کشانی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *