چند سال بود به خاطر فوت پدرم دچار افسردگی شده بودم . همونطور که داشتم گریه میکردم با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم و
از تختم بلندشدم و ابی به صورتم زدم.
تو فکر بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم … مامانم ازم میخواست اتاقمو مرتب کنم بدون توجه بهش لباسمو عوض کردم و هدفنمو گذاشتم و از خونه خارج شدم
به سمت کافه مورد علاقم رفتم و یک قهوه برای خودم گرفتم و روی صندلی نشستم
تو فکر خودم بودم که متوجه شدم یکی کنارم نشسته
چشمام درست میدیدن؟ اون… پدرم بود! کلی سوال تو ذهنم وجود اومد.. چطوری؟ اون که مرده بود
سریع از جام بلند شدم و به سمت خیابون رفتم تا برم خونه . تو فکر بودم.. اخه.. اون که…
نمیدونستم حسی که بهش داشتم عشق بود یا تنفر
میخواستم از خیابون رد بشم.. هنوزم باورم نمیشد که اونو دیدم!
وسط خیابون وایساده بودم که با برخورد جسم محکمی به شکمم پرتاب شدم..
هیچ جایی رو درست نمیدیدم سرم گیج میرفت و یه عده ای از مردم دورم جمع شده بودن
شاید عجیب باشه ولی تو اون جمعیت دنبال پدرم میگشتم ولی اونجا نبود
ازش انتظاری نداشتم تو دلم خنده ای کردم و بعدش سیاهی!
3 سال بعد:
از خواب بیدار شدم و دور و اطرافمو نگاه کردم من.. تو بیمارستان بودم که ناگهان پرستار وارد اتاق شد
پرستار:بیدار شدی!
من: اینجا چخبره؟
پرستار: خب تو… سه سال تو کما بودی
من: چی؟ سه سال! امکان نداره پس پدرم کجاست؟اون..
پرستار: هی تو تازه بیدار شدی بزار برات ارام بخش بزنم
هیچکاری نمیتونستم بکنم..همون موقعه که پرستار از اتاق رفت بیرون هرطور که شده فرار کردم و رفتم سمت همون کافه که پدرم رو دیده بودم
روی همون صندلی نشستم و دوباره پدرمو دیدم! دوباره تصادف و بعدشم رفتم تو کما
1 سال بعد:
بیدار شدم و فهمیدم رفته بودم تو کما بدون مکث فرار کردم
دوباره همون کافه و همون صندلی و دوباره پدرم
دیگه خسته شده بودم و دوباره..تصادف !
1 ساعت بعد:
اسیب جدی ندیده بودم ولی همین که بیدارشدم انتقالم دادن تیمارستان!
2 هفته بعد:
امشب قرار بود فرار کنم..
و.. اره هرطوری که شده بود فرار کردم و دوباره همون مکان همون کافه همون صندلی و دوباره پدرمو دیدم!
هوا تاریک و بارونی بود و پدرم خیلی عجیب نگاهم میکرد
دوباره به سمت خیابون رفتم ولی همین که ماشین میخواست بهم بخوره..
از خواب بیدار شدم
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
2 نظرات
از نظر من یه داستان فوق العاده جالب و عالی بود
مخصوصاً آخرش که خیلی خوب تموم شد
خیلی خوب بود ملینای عزیزم
من ازش خوشم آمد و خیلی آخرش را دوست داشتم
عالی بود