در یک جنگل سرسبز حیوانات زیادی زندگی میکردند حیوانات این جنگل همیشه با هم متحد بودند و به هم کمک میکردند و اگر مشکلی برای یکی از آنها پیش می آمد همه با همدلی گره از کار او باز میکردند یک روز که حیوانات دور هم جمع بودند و در حال شادی و تفریح بودند ناگهان آهو سراسیمه و نگران وارد شد و با گریه به حیوانات گفت که بچه اش صبح که برای بازی از خانه بیرون رفته برنگشته و همه جا را به دنبالش گشته ام ولی خبری از او نیست.
حيوانات ناراحت شدند و شیر به آنها دستور داد هر کدام به یک منطقه از جنگل بروید و دنبال بچه آهو بگردید و تا پیدایش نکردید هیچ کس حق ندارد استراحت کند.
حيوانات شروع به جستجو کردند پرنده ها شروع به پرواز کردند و به هر سمتی پخش شدند حیوانات هم شروع به گشتن بین درخت ها و علف و همه جا کردند چند ساعت گذشت که کلاغ با قار قار و سرو صدا به نزد شیر برگشت و گفت که خبر بدی دارد بچه آهو در دام یک شکارچی و درون یک چاله گرفتار شده است.
حیوانات شروع به مشورت و حرف زدن کردند و همه با هم گفتند بچه آهو هم مثل بچه خودمان است و قبل از رسیدن شکارچی ها باید او را نجات دهیم لاک پشت پیر گفت باید کاری کنیم که این صیاد بی رحم دیگر به این جنگل بر نگردد و نقشه ای کشیدند سریع با راهنمایی کلاغ به محل چاله
رفتند و میمون با یک طناب به داخل چاله رفت و بچه آهو را با طناب بست و قبل با یک تکان او را از چاله بیرون آورد بچه آهو پیش مادرش رفت و
خوشحال شدند حالا نوبت قسمت دوم نقشه بود .
شکارچی ها رسیدن و دیدند یک آهو لنگان لنگان به سمت آنها می آید صیادها که فکر کردند آهو زخمی است تفنگها را زمین گذاشتند تا او را زنده بگیرند و به دنبال آهو دویدند . میمون سریه تفنگها را برداشت و بالای درخت بلندی برد.
همین که شکارچی ها به نزدیک آهو می رسیدند آهو لنگان لنگان دور میشد تا اینکه به نزدیک دامی که خودشان گذاشته بودند رسیدند ناگهان شیر و
گرگ و بقیه حیوانات با نعره از هر سمتی به آنها حمله کردند شکارچی ها که خیلی ترسیده بودند و هیچ راهی نداشتن به سمتی که چاله بود و حیوانات دوباره روی آن را با علف و گیاه خشک پوشانده بودند دویدند و همه با هم به داخل دام خودشان افتادند و حیوانات اطراف آنها را گرفتند.
شکارچی ها که حالا خودشان شکار شده بودند و فکر میکردند که حیوانات جنگ آنها را تکه تکه میکنند شروع به گریه و زاری و التماس کردند به
دستور شیر طوطی که زبان آدم ها را بلد بود به نمایندگی از حیوانات با شکارچی ها صحبت کرد و به آنها گفت شما در دام خودتان گرفتار شدید چون
یک بچه آهو بی گناه را به دام انداختید و مادرش را ناراحت کردید آیا دوست دارید کسی با بچه های خودتان این رفتار را بکند.
ما شما را آزاد می کنیم شاید درس عبرتی بگیرید و دیگر برای خوشگذرانی و تفریح حیوانات بی گناه را شکار کنند
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.