رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

خلاصه کامل داستان مریخی (The Martian) – بازمانده مریخ و ماجرای نجات هیجان‌انگیز

مریخی – روایت کامل و داستانی
اثر اندی ویر – بازنویسی روایی و خلاصه‌شده

بادهای سرخ مریخ در میان طوفانی مرگبار زوزه می‌کشیدند. مأموریت «آرس-۳» فقط شش روز بود که روی سیاره کار می‌کرد، اما طوفان همه چیز را به هم ریخت. فرمانده لوئیس دستور تخلیه داد. همه به سمت سفینه‌ی بازگشت دویدند، اما در مسیر، آنتن شکسته‌ای به مارک واتنی برخورد کرد. سنسورهای زیست‌پزشکی نشان دادند او مرده است. تیم با قلبی سنگین پرواز کرد و مریخ مارک را برای خودش نگه داشت.

اما مارک نمرده بود. وقتی به هوش آمد، دید در شن‌های سرخ افتاده و لباس فضایی‌اش سوراخ شده. با دستان لرزان لباس را ترمیم کرد و خودش را به پایگاه کشاند. بعد از بخیه‌زدن زخم، در سکوت خیره به سقف ماند و گفت:
«خب، من تنها انسانی هستم که الان روی مریخ زنده است. و شاید تنها انسانی باشم که اینجا می‌میره.»

او شروع کرد به حساب‌وکتاب: منابعش محدود بود. اکسیژن و آب برای چند هفته کافی بود، غذا برای کمتر از یک سال. مأموریت بعدی به مریخ چهار سال دیگر می‌آمد. اگر کاری نمی‌کرد، خیلی زود تمام می‌شد. با همان طنز تلخش گفت:
«باشه، من باید سیاره رو شکست بدم. بذار کشاورزی رو از اول اختراع کنم.»

مارک خاک مریخ را با فضولات خشک‌شده‌ی فضانوردان و آب بازیافتی از سیستم زیست‌پشتیب محوطه مخلوط کرد و درون چادر زیستی مزرعه‌ای کوچک ساخت. سیب‌زمینی‌هایی که برای روز شکرگزاری فرستاده بودند، حالا تبدیل به بذرهای امید شدند. او با دقت نور، دما و رطوبت را کنترل می‌کرد و هر روز با آنها حرف می‌زد. وقتی اولین جوانه‌ها سر از خاک بیرون آوردند، فریاد زد:
«ببین مریخ! من غذای خودمو دارم. حالا بیا و منو بکش!»

در همین حین، مارک به دنبال راه ارتباطی بود. رادیوی اصلی در طوفان نابود شده بود. او با ردیابی محل فرود کاوشگر قدیمی «پث‌فایندر» راهی سفری چند کیلومتری شد. در سرمای کشنده، با مریخ‌نورد کوچک راه افتاد، بارها نزدیک بود اکسیژن تمام شود، اما بالاخره کاوشگر را پیدا کرد. وقتی روشنش کرد و با زمین تماس گرفت، مهندسان ناسا باورشان نمی‌شد. مارک با همان خنده‌ی همیشگی گفت:
«سلام زمین! من هنوز زنده‌ام. لطفاً برایم پیتزا بفرستید.»

در ناسا همه دست به کار شدند. طراحان مأموریت نقشه‌های نجات را بررسی کردند، مهندسان محموله‌ی غذایی اضطراری طراحی کردند. اما در مریخ همه چیز طبق نقشه پیش نمی‌رفت. یک حادثه‌ی انفجاری باعث شد بخشی از پایگاه از بین برود و بیشتر مزرعه‌ی سیب‌زمینی نابود شود. مارک مدتی در سکوت نشست و به مزرعه‌ی سوخته نگاه کرد. بعد بلند شد و گفت:
«باشه. دوباره از صفر شروع می‌کنم. نمی‌ذارم این سیاره برنده بشه.»

برای نجاتش، ناسا به این نتیجه رسید که تیم آرس-۳ که در راه زمین بود را برگرداند. فرمانده لوئیس حاضر شد جان خودش و تیم را به خطر بیندازد. وقتی خبر را شنیدند، یکی از خدمه گفت:
«ما برای نجات مارک برمی‌گردیم؟»
لوئیس پاسخ داد: «ما خانواده‌ایم. یکی از ما آنجاست.»

مارک در این مدت باید تا محل فرود مأموریت بعدی، صدها کیلومتر رانندگی می‌کرد. مریخ‌نوردش را ارتقا داد، پنل‌های خورشیدی را رویش بست، اکسیژن و غذا ذخیره کرد و در سفری طولانی به سمت محل ملاقات رفت. راه پر از طوفان‌های کوچک و لحظات دلهره‌آور بود. اما وقتی به مقصد رسید، لبخندی زد:
«خب مریخ، من اینجا هستم. بیاین منو ببرین خونه.»

زمان عملیات نجات فرا رسید. مارک با سفینه‌ی کوچک MAV به آسمان پرتاب شد، اما سرعت کافی نبود و در مدار پایین گیر افتاد. لوئیس تصمیم گرفت مانور خطرناکی انجام دهد: با کاهش سرعت سفینه، آن را به مارک نزدیک‌تر کند. حتی طنابی آماده کردند تا او را بگیرند. مارک آخرین برگ برنده‌اش را رو کرد: سوراخی کوچک در دستکش فضایی ایجاد کرد تا با فشار هوای خارج‌شده مثل موشک کوچکی خودش را به سمت سفینه پرتاب کند. فریاد زد:
«این دیگه رسماً دیوونگیه!»

اما جواب داد. او را گرفتند و به داخل کشیدند. سکوت کوتاهی بود و بعد صدای خنده و گریه‌ی خدمه فضاپیما را پر کرد. مارک روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشید:
«من رسماً مریخ رو شکست دادم.»

وقتی به زمین برگشت، به دانشجویان فضانوردی گفت:
«هر مشکلی رو با علم حل کنین. یکی‌یکی. اگه موفق بشین، زنده می‌مونین. و حتی اگه شکست بخورین، حداقل با شرف جنگیدین.»

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

برچسب ها:

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *