رویداد آنلاین و رایگان "معرفی ادبیات فانتزی" - جمعه ۲۳ آذر، ساعت ۲۰ توسط استاد علیرضا احمدی برگزار خواهد شد.

ماجرای رسوایی در بوهمیا – داستان کامل شرلوک هولمز و آیرین آدلر

لندن، یک عصر بارانی. دود چراغ‌های گاز خیابان‌ها را در هاله‌ای محو فرو برده بود و مردم با قدم‌هایی شتاب‌زده از کنار هم می‌گذشتند. در خیابان بیکر ۲۲۱ب، دکتر واتسون وارد اتاقی شد که پر از بوی تنباکوی قوی و ردپای تحقیقات بود. همان‌طور که همیشه دیده بود، شرلوک هولمز پشت میز نشسته، در میان انبوهی از روزنامه‌ها و ابزارهای آزمایش، به فکر فرو رفته بود. هولمز مردی نبود که به راحتی شگفت‌زده شود، اما آن روز شباهتی به روزهای عادی نداشت.

زنگ در به صدا درآمد. مهمانی مرموز با نقابی بر چهره وارد شد. قامتش بلند، رفتارهایش مطمئن و صدایش پر از اقتدار بود. او بلافاصله اعتراف کرد که شخصیتی بزرگ و مهم است: شاه بوهمیا. پادشاهی که حالا با لباس مبدل آمده بود تا بزرگ‌ترین راز زندگی‌اش را با هولمز در میان بگذارد. او گفت: «خانم آیرین آدلر، زنی زیبا و خواننده‌ای مشهور، روزگاری معشوقه‌ی من بوده است. او اکنون عکسی در اختیار دارد که می‌تواند آبروی من را نابود کند. من در آستانه‌ی ازدواج با شاهزاده‌ای از خاندان سلطنتی هستم و اگر آن عکس به دست دشمنانم بیفتد، نه فقط ازدواج، بلکه تاج و تخت من به خطر می‌افتد.»

هولمز با آرامش همیشه‌گی‌اش پرسید: «می‌خواهید عکس را به هر قیمتی پس بگیرید؟»
شاه با صدایی محکم پاسخ داد: «بله، آقای هولمز. این مأموریت به ظرافت و هوشیاری نیاز دارد. هیچ‌کس جز شما نمی‌تواند آن را انجام دهد.»

از همان شب، هولمز تحقیقاتش را آغاز کرد. او که استاد تغییر چهره بود، لباس یک مرد دوره‌گرد را پوشید، صورتش را با دوده سیاه کرد و در محله‌ای که آیرین زندگی می‌کرد پرسه زد. با دقت تمام، رفت‌وآمدها را زیر نظر گرفت. در ظاهر یک کارگر فقیر، اما در باطن ذهنی همچون تیغ در حال بریدن هر نشانه‌ای بود. او فهمید که آیرین آدلر زنی بسیار هوشمند است، زنی متفاوت از هرکسی که تاکنون با او روبه‌رو شده بود.

هولمز نقشه‌ای طراحی کرد. روز بعد، درست در لحظه‌ای که آیرین قصد داشت سوار کالسکه شود، او وانمود کرد که در نزاعی خیابانی مجروح شده و بیهوش مقابل در خانه‌ی او افتاد. آیرین، با قلبی مهربان و بدون لحظه‌ای تردید، دستور داد او را به داخل بیاورند. درست همان چیزی که هولمز انتظار داشت.

وقتی وارد خانه شد، همه چیز را به‌دقت زیر نظر گرفت. او به دنبال سرنخ پنهان کردن عکس بود. در همان لحظه، یارانش که بیرون منتظر بودند، ناگهان فریاد زدند: «آتش! خانه آتش گرفته!» در شلوغی و ترس، هولمز نگاهی تیز انداخت و دید آیرین بی‌اختیار به سمت یک قاب دیواری رفت. دقیقاً همان جا عکس پنهان شده بود. نقشه موفقیت‌آمیز بود.

اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد. صبح روز بعد، وقتی هولمز به همراه شاه برای گرفتن عکس به خانه‌ی آیرین رفتند، شگفت‌زده شدند. خانه خالی بود. آیرین رفته بود، همراه با همسر تازه‌اش، و در اتاق تنها نامه‌ای برای هولمز جا گذاشته بود. در نامه نوشته بود که از نقشه‌ی او باخبر شده، و به‌خاطر هوش و زیرکی‌اش او را تحسین می‌کند. آیرین اضافه کرده بود که هرگز قصد نداشت عکس را برای نابودی شاه استفاده کند، تنها می‌خواست مطمئن شود کسی جرأت نخواهد کرد به او آسیب بزند. او عکس را برداشته و برای همیشه از لندن رفته بود.

شاه با حیرت گفت: «خدایا! این زن از من و حتی از شما زرنگ‌تر بود.» هولمز لبخند زد و پاسخ داد: «اعلی‌حضرت، شما امنیت خود را مدیون همین زن هستید. زیرا اگر او واقعاً می‌خواست شما را نابود کند، تاکنون همه چیز تمام شده بود.»

و آن روز، شرلوک هولمز که همیشه عقل سرد و منطق بی‌رحمش بر همه چیز غلبه داشت، برای اولین بار در زندگی‌اش در برابر زنی سر تعظیم فرود آورد. آیرین آدلر، زنی که از آن پس در ذهن او و در خاطرات واتسون همیشه با عنوان «آن زن» باقی ماند.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

برچسب ها:

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *