صبح که از خواب بیدار شدم؛
دستهایم را عقب کشیدم ، و با خمیازه روز من شروع شد.
دست و صورتم را آبی زدم و حالا احساس می کردم جانی دوباره گرفتم به سراغ نرمش رفتم و بعد از آن بعد از قاروقور بیحساب شکمم بعد از ۸ الی ۹ ساعت گرسنگی راهی میز صبحانه شدم.
بعد از سلام و صبح بخیر نشستم و صبحانه ام را خوردم و حالا لباس بر تن کردم و روانه ی مدرسه شدم.
این روند هر روز برای من همین بود و روزها انگار تکرار هم بودند؛ اما من هر روز بدون فکر به اینکه عوامل پشت صحنه این سریال چه زحمت هایی می کشند بدون هیچ اندیشه ای لباس بازیگری برتن میکردم و نقشآفرینی من در جلوی دوربین بزرگ و کارگردانی کاربلد به نمایش می رفت.
من هر روز بدون توجه به اینکه نورپرداز ، فیلمبردار، کارگردان و همه و همه که بیمنت برای زیباتر شدن نقش آفرینی من کمک می کنند، از جلوی این دوربین بزرگ گذر می کردم.
اما میدانید این کسانی که از آنها میگویم؛ کیستند؟؟؟
عوامل پشت صحنه زندگی.
آری زندگی!!
همان نورپرداز بزرگ، خورشید را می گويم ؛ که هر روز به انتظار طلوع دیگر امیدوار است و ما نسبت به طلوع اش بی توجه.
همان آبی که هر روز برای جانی دوباره بخشیدن و احساس انرژی و پاکیزگی؛
جاری میشود و ما باز هم نسبت به این نعمت بزرگ بی توجه.
بی توجهی ها زیادند؛ کاش بگنجد که بنویسم. قلم در وصف ناتوان است ، و انسان متحیر از سریالی که دورنش بازی می کند اما نمی داند
و بازیگران دیگر
همان مادری که با مهر مادری برایت صبحانه آماده می کند سال ها برایت زحمت می کشد هر روز دست نوازشی برسر تو می کشد و تو بدون توجه از کنار این همه مهر عبور می کنی.
همان پدری که با سخاوت و بخشندگی هر چیزی بخواهی برایت آماده میکند و حمایتت میکند و تو باز هم بدون توجه از کنار این هم محبت، دوست داشتن و بخشندگی عبور می کنی.
فیلمبردار و کارگردان بزرگ هم خداوند مهربان است.
آری خداوند همان که هر روز نظارهگر کار ماست؛ نظاره گر این همه بی توجهی و بی تفاوتی ما نسبت به اطرافیان.
زمان سریال ها محدود است و به دست نویسنده و کارگردان بند و زمان زندگی ما به دست خداوند گره خورده است خداوندی که نوشتن فیلمنامه را به عهده بازیگر گذاشته است.
چقدر بی توجهی ها زیاد است و چه بسیار است زحمتها .
سریالی زیبا است که مهر و محبت در آن موج بزند. آن سریال برای همیشه در یادها باقی خواهد ماند اما سریالی که هیچ فرقی با قسمتهای قبلی ندارد زیبا نیست.
حالا این ما هستیم که با بی توجهی زندگی را برای خود تکرار در تکرار کردیم.
و بعد با ناراحتی از اینکه چرا خوب بازی نکردیم و چرا خوب فیلم نامه را ننوشتیم .
زندگیمان میگذرد.
فهرست مطالب
Toggleارسالی از: مهدیس فاطمی
حق نشر این داستان برای داستان نویس نوجوان محفوظ است.
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.