رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

جنگجویی از آتش

نویسنده: ابوالفضل پورعلی

توضیحات داستان

راوی: در آینده خیلی دور موجی عظیم تمام جهان را فرا گرفت که تمام تکنولوژی و دانش مدرن انسان ها رو نابود کرد 150سال پس از این واقعه انسان ها دست از ساخت دوباره تکنولوژی برداشتن چون هر وسیله ای جز وسایلی که در زمان های قدیم مانند شمشیر’ منجلیق و وسایل دوره های قدیم کار نمیکردند انسان ها سعی کردند تفنگ بسازند اما تفنگ بدون دلیلی تیری به بیرو پرتاب نمی کرد هیچ کس دلیل این اتفاقات عجیب را نمی فهمید اما آن موج باعث شد 90% جمعیت انسان ها بتوانند کارهای غیر ممکنی انجام دهند مانند کنترل آتش درست کردن گرد باد تبدیل آب به یخ بیرون آوردن درخت از زمین خشک و از این جور کار های غیر ممکن البته 75% از آن هایی که دارای این قدرت ها بودند دست به جنایات زدند برای همین دولت ارتش مخصوصی را برای مقابله با این جنایت کارها به وجود آورد ولی داستان ما نه درباره یکی از آن جنایت کارانه و نه درباره یکی از افراد آن ارتش داستان ما درباره سامورایی هست که پس از این که موج تمام تکنولوژی انسان ها رو نابود کرد 3 قدرت بدست آورد 1 جاودانگی 2 کنترل کامل آتش و ساخت آتش 3 بدست آوردن قدرت هیولا هایی که شکست میدهد
نکته: منظور از بدست آوردن قدرت هیولا هایی که شکست میدهد چیست 50 سال پس آن موج موجوداتی شیطان صفت و دارای قدرت های ماورائی خودشان را نشان دادن که به انسان ها حمله کردند برای همین دولت ارتشی دیگر برای نابود کردن این هیولا ها به وجود آورد افرادی که در آن ارتش بودند معمولا به صورت گروهی بودند و سفر میکردند همینطور برای نابود کردن آن هیولا ها دستمزد میگرفتند اما شخصیت اصلی داستان عضو این ارتش هم نیست.

نکته2

هزارتو که در داستان نام خواهم برد چیست آیا منظور از هزارتو در این داستان مکانی تو در تو با بنبست هست خیر هزارتو در این داستان مکانی در زیر زمین هست که هیولا های داستان در اونجا زندگی می کنند هر هزارتو در این داستان دارای هزار طبقه است که هر طبقه به سوی پایین می رود برای مثال طبقه2 از طبقه1 پایین تر هست و در پایان هر طبقه دری بزرگ وجود دارد که در آن سوی در رئیس طبقه زندگی میکند و برای رفتن به طبقه بعدی باید رئیس طبقه را شکست داد رئیس طبقه کیست رئیس طبقه هیولایی است که بزرگ تر و قویتر از همه هیولا های آن طبقه است.

نکته3: پس از آن موج چه شد ارتشی که برای نابود کردن آن هیولا ها تشکیل شده بود گروه گروه برای شکار هیولاها به هزارتو رفتن
توضیح: 70سال پس از آن موج شکار هیولا ها در هزار تو به عنوان یک شغل به رسمیت شناخته شد و افراد عادی که جنگیدن بلد بودند به شکار هیولا می رفتند به اعضای ارتش نابود کردن هیولا شکارچی هیولا میگفتند توضیح2: شکارچی های هیولا دسته بندی میشدند و فقط می توانستند به شکار هیولا های سطح خودشان می توانستند بروند

نکته4: اسم ارتشی که کارشان مبارزه با جنایت کارانی که دارای قدرت های ماورائی هستند ارتش نظم است و اسم ارتشی که برای نابود کردن هیولا ها تشکیل شده ارتش پیشرو است و دوستان ما 2 ارتش دیگر هم داریم 1: ارتش سلطنتی هست که از افراد بسیار ماهر تشکیل شده و فقط از شخص پادشاه دستور میگیرند 2: ارتش مقدس است که چند وظیفه دارند اول یاد دادن اصول دینی به مردم – دو نابود کردن هیولا های که از شیطان قدرت میگیرند – ارتش مقدس از هنر های الهی استفاده میکند که یک جور قدرت ماورائیست

توضیحات: پادشاه گروهی از محققان را برای راحت کردن استفاده از قدرت های ماورائی معمور کرد محققان پس از 2سال تلاش به نتیجه ای نرسیدند تا اینکه پادشاه خردمندی جاودان که در دوران جوانی خود که قبل از موج بوده یک گیمر حرفه ای بوده را به کمک محققان فرستاد و آن خردمند بر روی کیریستالی حکاکی کرد و گفت هر بچه ای را که همراه با قدرت های ماورائی به دنیا می آید بر روی کیریستالی این حکاکی را آنجام دهید که آن فرد بتواند از قدرت های خود به راحتی استفاده کند برای مثال در روبروی او صفحه ای ظاهر میشود که میزان سلامتی او و میزا قدرت او را نشان میدهد

از آن روز به بعد هرکس که دارای قدرت ماورائی بود از این صفحه استفاده میکرد

شروع داستان

راوی: 50سال پس از آن موج عظیم شکاف های بزرگی در سراسر جهان به وجود آمدند که هیولا های وحشتناکی با شاخ هایی مانند دیو و شکل های متفاوت از هم به سطح زمین آمدند بیشتر هیولا ها به پایتخت هر کشور حمله می کردند انگار که هیولا ها رهبری می شدند به توکیو میرویم سامورایی ما در کلاس هنرهای رزمی است هیولا ها به کلاس حمله کردند – سامورایی: اینا دیگه چیَن چقدر عجیبو ترسناکن باید چیکار کنم باید فرار کنم؟ اره باید فرار کنم چی شده چرا خشکم زده قلبم داره تن تن میزنه نه باید به خودم بیام……………بالاخره به یه جای امن رسیدم ، لعنتی چرا من اینقدر بد شانسم اخه خدا او از اون موج که گند زد به همه چی بعد اون موج خواستم به این وضع بدون تکنولوژی عادت کنم که کم کم فهمیدم پیر نمیشم دوستام همه مردن من هنوز زندم بعد اون دوباره فهمیدم قدرت ماورائی دارم دوباره گند خورد به هرچی که دست میزدم آتیش می گرفت مجبور بودم با دست کش های مخصوص کار هامو انجام بدم تازه 2سال بود میتونستم قدرت هامو کنترل کنم ، فکر کردم میتونم یه زندگی ادی داشته باشم بعد این 50سال که این هیولا های لعنتی اومدن اخه چقدر بد شانسی ، دیگه باید از این جا برم ها اون چیه هیولای شیطانه دیوه چیه؟؟ چقدر عجیبه وای لعنتی گند زدم منو دید حالا چیکار کنم وای وای لعنتی اها فهمیدم خودمو میزنم به مردن – راوی: سامورایی داستانه ما خودش رو زد به مردن از شانسه بدش جواب نداد و…. برین از خودش بپرسین چی شد من خسته شدم از بس توضیح دادم – سامورایی: اَل فرااااااااار امکان نداره حطّی بتونم به هنر های سامورایی اون هیولا رو شکست بدم – صدای قدرت ماورائی:هی احمق چرا داری فرار میکنی تو قدرته آتش رو داری – سامورایی: تو دیگه کدوم خری هستی – صدای قدرت ماورائی: من ترکیبی از قدرت های ماورائیت هستم چیه کف کردی خوشحالی منو داری مگه نه ههههههه – سامورایی: نه اصلا خودم به اندازه کافی مشکل دارم تو یکی دیگه مزاحم نشو گمشو – صدای قدرت ماورائی: چی بدرک باورم نمیشه قدرتی مثل من نصیب احمقی مثل تو شده ، فعلا فرار نکن با اتیشت شکستش بده – سامورایی: چی یعنی میتونم شکستش بدم.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: ابوالفضل پورعلی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *