اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

پسر فوتبالیست

نویسنده: آیدا کاظمی

روزی روزگاری پسری بود. که شش سال داشت یک توپی را می بیند . که اون توپ را باد می برد، و ان با تمام قدرت آن توپ را می گیرد تا دیگر آن را باد نبرد، پدر و مادر او همه جا را گشتن ولی اورا پیدا نکردند. آن پسر ، یک ساعت بعد با آن توپ به خانه برگشت وهمش با آن توپ فوتبال بازی می کرد. او یک سال بعد به مدرسه رفت وقتی مدرسه ان تمام شد . در راه خانه یک زمین فوتبال می بیند که یک دروازه بان آنجا است‌‌ . که همه پنالتی هارا می گیرید . او عصبانی می شود، و می گوید اگر می توانی پناتی های مرا بگیر . گفت :باشه مثل آب خوردن است گرفتنش، پنالتی اول و دوم را می گیرد ،ولی سه تا پنالتی بعدی نمی تواند بگیرد و بعد فهمیدند. چقدر استعداد دارد . بعد او در تیم فوتبال مدرسه اش شروع بازی کردن می کند، تا اینکه وقتی 13ساله می شود به یک بیماری مبتلا می شود. بیماری قلبی دکتر ها می گویند: فوتبال برایش سم است ‌. برای همین مجبور میشود .دیگر فوتبال بازی نکند. یک روز پسری را می بیند، که دارد فوتبال بازی می کنداو از آن پسر می پرسد :چرا فوتبال بازی می کنی، او می گوید چون می خـواهم شبیه آن پسر شوم فامیلش میزوگی است. ولی اگه اورا ببینم نمی شناسم از چهره، اما متاسفانه از فوتبال رفت، اما نباید می رفت .چون زندگی بالا پایین دارد و شادی و غم دارد. یعنی شاید خوب میشد چون همیشه غم پاور جا نمی ماند . او با حرف های پسر تحت تاثیر قرار می گیرد و می گوید ،من همان میزوگی هستم و اورا بغل کرد. رفت و دوباره به فوتبال برگشت و بهترین فوتبالیست در نصل خودش شد.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: آیدا کاظمی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

8 نظرات

  1. سارینا عباسی می گوید:
    9 دی 1401

    البته آیدا این داستان را من نوشتم البته یکم تغییرش دادی ولی با تغییر داستان زیباترش کردی

    پاسخ
  2. سارینا عباسی می گوید:
    9 دی 1401

    خیلی عالی بود، آفرین به آن پسر که روحیه دوباره به میزوگی داد و آفرین به خود میزوگی که دوباره فوتبال را ادامه داد

    پاسخ
  3. سما می گوید:
    6 دی 1401

    خیلی قشنگ بود

    پاسخ
  4. فاطمه می گوید:
    6 دی 1401

    زیبا بود

    پاسخ
  5. ملیکا می گوید:
    6 دی 1401

    عالی بود

    پاسخ
  6. فاطمه می گوید:
    6 دی 1401

    عالی بود خیلی خوب بود
    من داستانش خیلی دوست دارم

    پاسخ
  7. ملیکا می گوید:
    6 دی 1401

    خیلی داستانش زیبا بود

    پاسخ
  8. لیلا می گوید:
    6 دی 1401

    عالی خیلی داستانش قشنگ بود

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *