رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

همای و همایون (خمسه خواجوی کرمانی)

منتشر شده توسط:

داستان هُمای و هُمایون نخستین منظومه از خمسه خواجوی کرمانی است که او آن را به پیروی از داستان‌های عاشقانه نظامی سروده است. موضوع این منظومه،عشق همای به دختر پادشاه چین است. می‌توان این منظومه را نوعی داستان تمثیلی نیز دانست؛ همای رمز سالکی درنظر گرفته می‌شود که برای رسیدن به معشوق حقیقی (خدا) در حرکت است. این داستان هیچ منبعی ندارد و احتمالا ساخته و پرداخته ذهن خواجو است.

خلاصه داستان

مَنوشَک پادشاهی کیانی‌نژاد بود که فرزندی نداشته، از قضا خداوند به او پسری می‌دهد و نامش را هُمای می‌گذارد و او را به دایه می‌سپارند. همای پس از چندی شروع به یادگیری علم و دانش و فنون جنگی می‌کند و انقدر ماهر می‌شود که در 15 سالگی کسی نمی‌توانست با او مبارزه کند. با اجازه پدر به شکار می‌رود، هنگامی که به گله گور می‌رسد، در میان گله متوجه گوری بسیار زیبا می‌شود؛ او برای شکار آن می‌رود اما گور فرار می‌کند. همای به دنبال آن می‌رود و از شکارگاه دور می‌شود. تعقیب و گریز میان همای و گور آنقدر ادامه پیدا می‌کند تا اینکه گور به یک کشتزار بسیار زیبا می‌رسد. همای متوجه کاخی درمیان این همه گل و گیاه می‌شود. او به داخل کاخ می‌رود، به محض ورود همای به درون کاخ، پری به استقبال او می‌آید و زمین را به نشانه ادب می‌بوسد و او را به درون کاخ دعوت می‌کند. همای دعوت پری را می‌پذیرد و به درون کاخ می‌رود؛ روی تخت زرین عکس دختری بسیار زیبا را می‌بیند و عاشق آن دختر می‌شود. بالای عکس اینگونه نوشته شده بود: این عکس متعلق به همایون دختر پادشاه چین است.

همای تنها چیزی که می‌دانست این بود که می‌خواست به آن دختر برسد؛ بنابراین راهی سرزمین چین می‌شود. پس از گذر از راهی طولانی به یک دریا می‌رسد. همای با گروه زنگیان آدمخوار مواجه می‌شود، رئیس این زنگیان سَمَندون نام داشته؛ او همای را دستگیر و سوار کشتی می‌کند و به طرف جزیره‌ای حرکت می‌کند. دریا طوفانی و درنتیجه کشتی غرق می‌شود؛ تمامی ساکنان کشتی غرق می‌شوند و تنها کسی که سالم می‌ماند همای بوده که خود را به وسیله تخته پاره‌ای به یک جزیره می‌رساند. پس مدتی متوجه گروهی سوارکار می‌شود که به طرف او می‌آمدند. همای به خیال اینکه آنها دزد و راهزن هستند، می‌گریزد، اما هنگامی که آنها به همای می‌رسند به او تعظیم و خود را بندگان شاه خاوَر معرفی می‌کنند و می‌گویند که شاه‌شان از دنیا رفته و رسم‌شان اینگونه است که به بیابان می‌روند و اولین کسی را که ببینند به شاهی می‌پذیرند. همای به ناچار این پیشنهاد را می‌پذیرد و طی جشنی بزرگ تاج پادشاهی را بر سر می‌گذارد؛ اما او خوشحال نبوده و همیشه به خاطر همایون ناراحت بوده.
همای در یکی از شب‌ها همایون را در خواب می‌بیند که به او می‌گوید که اگر می‌خواهی به من برسی باید ترک شاهی کنی و به چین بیایی. او به محض بیدار شدن از خواب راهی چین می‌شود. در کنار آبگیر پیر جهان‌دیده‌ای را می‌بیند؛ همای خود را بازرگان دزد زده معرفی می‌کند که برای جبران خسارت قصد تجارت با چین دارد. پیر به او می‌گوید که در زرین دژ زنی جادوگر زندگی می‌کند که راه کاروانیان را بسته و اجازه نمی‌دهد کسی به چین برود؛ اگر بتوانی او را شکست دهی می‌توانی به چین بروی. همای نام اسم اعظم را بر زبان می‌آورد و از آتش عبور می‌کند و زن‌جادوگر را می‌کُشد. همای درِ قلعه را باز می‌کند و کاروانیان راهی چین می‌شوند. او در آنجا دختر بسیار زیبایی می‌بیند، دختر خود را پَری‌زاد معرفی می‌کند و می‌گوید که خواهر همایون است. همای جریان عشق خود را به همایون بازگو می‌کند و از خواهر همایون کمک می‌خواهد تا آنها را به هم برساند، پری‌زاد هم قول می‌دهد که به او کمک کند.

همای به همراه پری‌زاد به چین می‌رود، پادشاه چین هنگامی که خبر آزادی دخترش را می‌شنود به استقبال آنها می‌رود. پادشاه از آنها به خوبی پذیرایی می‌کند؛ پری‌زاد درمورد عشق همای به همایون می‌گوید و همایون با شنیدن سخنان پری‌زاد شیفته همای می‌شود. پادشاه چین جشنی برپا می‌کند و همای و همایون همدیگر را ملاقات می‌کنند. همایون به باغ می‌رود و همای هم پس از مدتی به آنجا می‌رود. پادشاه چین متوجه این موضوع می‌شود و دستور زندانی کردن همای را می‌دهد. همای را دستگیر و در سیاه چال زندانی می‌کنند. همایون از این موضوع بسیار ناراحت بوده، پری‌زاد که از وضعیت خواهرش نگران بوده پنهانی به سیاه چال می‌رود و همای را آزاد می‌کند. پادشاه چین از موضوع آزادی همای خبردار می‌شود و لشکرش را برای جنگ اعزام می‌کند، همای با لشکر شاه مبارزه می‌کند و شاه را می‌کشد.
پس از مدتی همای با همایون ازدواج می‌کند و بر تخت شاهی چین می‌نشیند. بعد یک سال همای خبر مرگ پدرش را می‌شنود، بنابراین به همراه همایون به کشورش بازمی‌گردد و آنجا پادشاه می‌شود. پس از یک سال همای و همایون صاحب پسری به نام جهانگیر می‌شوند که این پسر با عدل و داد بعد از همای حکومت می‌کند.

 

نویسنده و گردآورنده: گلناز تقوائی
داستان نویس نوجوان

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط:

پرل باک

13 شهریور 1399

آلبر کامو

6 آذر 1401

آنتون پاولوویچ چِخوف

19 مهر 1401
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای مجله داستان نویس نوجوان محفوظ است.