رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

نفس های آن سرنوشت من است!

نویسنده: پرنیا خمری

به مدت خیلی طولانی ، طوری که دیگر احساس زنده ماندن را نمیکردم ، طوری که داشتم در حوضی که خودم آن را آب کرده بودم غرق میشدم این گونه که نگاه میکردم ولی نمیدیدم ، گوش میدادم ولی نمیشنیدم ، هر ثانیه برایم یک سال میگذشت آن فرد نبود ، من اینگونه توصیفش میکنم “آن فرد بین زمین هوا معلق بود” و من کاملا در تاریکی فرو رفته بودم . زمان همانطور میگذشت من منتظر در راه رو های سر بی روح بیمارستان پشت در های بسته ی ممنوع نگران و بدون روح انتظار میکشیدم . همه انجا بودنند بعضی ها گریه بعضی ها ساکت ولی برای من انگار هیچ کس آنجا نبود برایم دنیا خراب بود تا آن لحظه ای که همه ی پرستار ها و دکتر ها با هجومی که همراه با اضطراب بود به اتاق ممنوع رفتند ، میدانید چیست آن لحظه قلبم ایستاد نفسم بالا نمی آمد و صدای تیک تاک ساعت مثل بمب در مغزم میپیچید . دکتر ها برعکس آن هجومشان با تمام آرامش برگشتند فقط دلم نمیخواست حرف ناراحت کننده ای بد تر از این وضعیت بشنوم …
آنها گفتند که خطر را رفع کرده است و حالا حالش خوب است .خنده در لب همه ی ما نشست ..
خدایا شکرت که تنها کس با ارزش زندگی من را به من برگرداندی ، آن “مادر” من است آن دلیل نفس هر ثانیه ی من است اگر آن نبود من هم نبودم شاید اگر امروز من را ترک میکرد و در این دنیای نامرد من را تنها میگذاشت دیگر منی هم وجود نداشت.. مادرها قلب تپنده ی فرزندانشان هستند ..آنها را با هیچ کس که خیر با دنیا هم مقایسه نکنید.. من از آن روز به بعد که حال مادر خوب شد دیگر هرگز آن را تنها نگذاشتم. آنها میپرستم چون فهمیدم بدون آن ثانیه ای ارزش ندارد .مهر قشنگ آن نه از یادم بُرون میرود نه از دلم .عاشقانه آن را دوست میدارم زیرا که تمام بی بهانه های دوستاشته شدنم را جبران کنم . تا صبح به خاطر او بیدار میمانم که شاید بیداری او را در موقع بیمار بودن خودم جبران کنم .. همه این کار ها را میکنم آنگونه که نمیتواند جای مهر عمیق او را بگیرد زیرا اون ” مادر ” است.
ای مادر آنقدر بگویم جانم فدایت که دگر جانی نماند؛
ای عشق بی نهایت دل های جاوید ما
ای ساحل آرامش دل های کوچک ما
ای فرد عاشقانه ی عشق ها
ای “مادر” ای طلوع هر روز ما

دوستت داریم و میپرستیم تو را (روزت مبارک♡)

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: پرنیا خمری
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *