اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

امید

نویسنده: رسول اکتسابی

پسر عموی مادرم، غلامرضا چند روز مانده به پانزده شعبان، کارگاه جوشکاریش را تعطیل می کرد و با پارچه و قالی آنرا تزئین و آراسته می نمود. داخل کارگاه تخت های آهنی را با قالی فرش می نمود و پشتی می گذاشت، با شرینی و چای از مهمانان پذیرایی می نمود. من علاقه زیادی به این کار داشتم و در تزئین و پذیرایی کمک می کردم. غلامرضا چند روز مانده به پانزده شعبان زنگ می زد به خانه و می گفت برای کمک بیا، من هم از خدا خواسته مثل اینکه بهم گنج داده باشند، با علاقه وصف ناپذیری می رفتم و کمک می کردم.
تکیه یا حجله و به گفته این روزها موکب، داخل کارگاه جوشکاری برپا می شد. کارگاه جوشکاری بعلت نوع کار، سیاه و کثیف بود و مناسب جشن نبود، اما با همت غلامرضا، دیوارها با پارچه های رنگی پوشانده میشد و کف کارگاه را فرش می کردیم. سیستم صوتی با چند بلندگو نصب و سرودهای پانزده شعبان سالروز امام  مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پخش می نمودیم. مکانی که در سال جوشکاری بود، حالا حجله جشن تولد آقا، مهدی موعود شده است. این کار کمتر در جاهای دیگر دیده ام، که کسب و کار را برای مولای خودت تعطیل کنی و جشن بگیری!!!
مسئول پذیرایی بودم، از مهمانان با چای و شیرینی و شکلات پذیرایی می نمودیم و شب ها واعظان ، پیرامون موضوع سخنرانی می نموند و مداحان در وصف مولا به مدح و شعر خوانی می پرداختند.
محبت آقا از بچگی به قلبم نشست و خدمت در سالروز ولادت امام زمان، برایم توفیق بالایی بود.
شب پانزده شعبان، بیرون موکب نیز فرش می شد و همسایگان و خویشاوندان با خانواده تشریف می آوردند و استقبال بالایی از جشن می شد.
انتظار مهدی، یاور دادگر(امید) ، امید به آینده را بیشتر می نماید،
امید به آینده همانند چراغ راه است که مسیر را روشن می نماید تا بسلامت به مقصد برسیم. آن چیزی که انسانها را وادار به کار و حرکت می کند نیروی امید است.
اگر امّید نباشد، هیچ مادری به بچه اش شیر نمی دهد و هیچ کشاورزی نهال درختی را نمی کارد.
أمید، فرد و جامعه را موفق می کند تا گامهای بلندی بردارد و از ناهمواری ها روزگار، به دل ترس راه ندهد.
این امید است که موجب حرکت می شود و چرخ زندگی را به حرکت در می آورد.
از سرمایه های مهم زندگی، امید است که مایه حیات و نشاط و پویایی می باشد. وجود امام و راهنما، موجب امید به آینده ای روشن و سراسر شور و اشتیاق است.
شیعه پیوسته و در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله، به انواع بلاها و سختی ها گرفتار شده است اما آنچه به عنوان نیرویی بزرگ و پشتوانه ای استوار، او را به ایستادگی و تسلیم نشدن و حرکت و تلاش، واداشته، امید به حکومت مومنان و دین باوران بوده است، آینده ای که نزدیک است و می تواند نزدیک تر باشد، زیرا آن که باید رهبری قیام را به عهده گیرد، زنده است و هر لحظه باید آماده و پا در رکاب باشیم.

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: رسول اکتسابی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

2 نظرات

  1. سمیه جعفرزاده می گوید:
    15 اسفند 1401

    روحش شاد و یادش گرامی و با امامان و معصومین همنشین باشد انشاءالله

    پاسخ
  2. محبوبه علیپور می گوید:
    15 اسفند 1401

    سلام و عرض ادب و احترام
    اللهم عجل اولئک الفرج
    روحش شاد و همنشین اولیا باشد
    عالی بود ،امام عصر (عج) پشت و پناه شما و خانواده باشد

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *