ام اسحاق مادر رقیه ،بانوی حسین دختری را به دنیا آورد که شاید خود میدانسته روز موعود او با شهادتش چندان طولی نمیکشد اما باز زمانی که رقیه چشم به جهان گشود مادر او خوشحال بود که مادر چنین دختری هست .
حق دارد ،اگر من به جای مادر رقیه بودم کل جهان را خبر دار میکردم وفریاد بر میکشیدم که دختر دار شدم،خوشا به حال مادری که اینگونه دختری زایده،
دختر سه ساله همراه کاروان حسین راهی کوفه شد ،از همان کودکی همراهی استوار برای پدر بود،
قدم به قدم با پدرش همراه شد که مبادا حسین تنها بماند.ای دختر سه ساله حسین ،آیا تو میدانستی این سفری که همراه پدرت میروی مانند سفرهای بقعه دخترانی نیست که با خانواده اش میروند!
میدانستی در این سفر به صورت تو مثل مادرت زهرا سیلی خواهند زد!
میدانستی خرابه های شام محل زندگی تو وخواهرانت خواهد شد!
میدانستی سفر که در پیش داری سفری جز مصیبت ودرماندگی نیست!
رقیه ؟زمانی که پدرت باتو خداحافظی میکرد، تو میدانستی ،به کدامین سفر میرود چند باری اورا با عشوه های دخترانت از اسب به پایین کشیده ای تا نرود
چگونه با آن گریه های خواهر گونه ات تن سرد برادرت را به آغوش کشیدی که در زیر آفتاب سوزان نماند.
هنگام آتش زدن خیمه ها با پای برهنه به کدامین بیابان پناه بردی تا معجرت را از سر نکشن!
رقیه گوشواره ات کو مگر آنها را بابایت بهت هدیه نداده بود ! زمانی که آن نامرد دست بر گوشواره ات کرد عمه ات زینب کجا رفته بود.
باز بگویم که در این دنیای فانی چه مصیبت های به سرت آمده اما شجاعانه ودلیرانه تو آنها را تحمل کردی،
مگر حسینت چه وعده ای داده بود؟
دختران شامی هنگامی که با لباسهای تازه وپدران ومادرشان به راحتی سر به بالین می نهادن واجازه بازی با تو را نداشتن به آن دل مصیبت دیده ات چه وعده ای داده بودی که تحمل این چنین روزها برایت آسان بود.
از شام تا کربلا زیر تازیانه یهودیان چگونه دوام آورد که به دیدار پدرت بروی،
بزار غمخوار ت باشم، ای دختر سه ساله کربلا،
بزار بگویم که غصه نخور تو اگر زر وزیور نداری یا اگر لباس تازه نداری معجری داری که برای همه دختران ابرو خرید.
تو اگر مادر وپدرت همراهت نیست ،عمه ای مهربانی داری که تو را مثل حصار بر آغوش کشیده بود تا تازیانه ها به تو زیاد نخورد .غذای خود را به تو میداد تا شب تو سیر بخوابی، تا صبح زانویش بالش تو بود که سرت بر خاک وکول نخورد..
بزار بگویم که گوشواره از گوش کشیده تو الان سنجاق شال ما شده،
بزار بگویم که تو خدایی داری که تمام آن چیزهای که در این دنیا تو را در حسرتش گذاشتن وعده داده تا هنگام به آغوش کشیدنت تمامی نداشته هایت را به تو هدیه کند تا نتواند هیچ کس از تو بگیرد ،
گر هدیه این جهان بر تو سر پدرت بوده بدان هدیه خدایت به تو وجودت در بهشت جاودانه همراه خانواده ات وعزیزانت هست که هیچ یک از شامیان لیاقت خواب دیدن آن را هم ندارند.
بگذار بر تو بگویم تو معجرت ،گوشواره ات،قلبت،روح پاک وبزرگت را نشانه ای برما گذاشتی تا ما هم ابرو وحیا وآرزوی وصال با تقوا پیشه کنیم.
تو با سن کوچکت به همه عالمیان فهماندی ،وصال به خدا دلی پر ایمان وقلبی آغشته به نور میخواهد.
تو دستان کوچکی داری که تمام عالیمیان برای شفاعتش به نوازش تو نیاز دارد . باشد که هیچ کدام تو را در شام وکریلا نوازش نکردند .
ای دختر کوچک سه ساله .تو همانی که نشان دادی برای رسیدن به وصال واستواری دین، بزرگی نمیخواهد بلکه دل بی ریا وبزرگ میخواهد.
اری ! هدیه این دنیا به تو جز دوری حسین و عذاب های دردناک تازیانه ونامردی نامردان و تشنه سر بر بالین نهادن تو چیز دیگر نبود.
برو وچشم از این جهان فانی ببند که وعده های که حسینت به تو داده بود، واز خدایش و مهربانیهایش به تو گفته بود وعمه زینبت تو را تعلیم داده بود که عالم واقع تو اینجا نیست وبه شما وعده وصال داده شده، و عمویت به تو وعده داد که تو را پیش کسی خواهد برد که هر ثانیه آن لبهای تشنه را سیراب خواهد کرد وجایگاه زیبا به دور از آزارو اذیت در کنار پدرت که فراغش آتش درونت بوده و مهمان مداری که شامیان برایتان نکرده وتمسخر کرده اند و دعوتی که به دروغ نباشد برای همراهی تو وخانواده ات ، وهر آنچه که با چشم در این جهان دیده ای را در دنیای که میروی به خوشی وشادی ناتمام تبدیل میگردد برو،
برو که وقت آن رسیده تو هم در آغوش خدایت پناه بگیری وتمام درد هایت پایان یابد .
من به تو قول خواهم داد نشانهایت را که الان چادر سرم وسنجاق شالم وایمانم وحیای وابروی از تو به ارث برده را مانند تو با کل دنیا عوض نکنم .
اما من مثل تو رعوف نیستم ومثل تو بی خطا نیستم ،من در جهانی که هستم در خطرم !
ای رقیه ،ای جانم فدای پای برهنه ای که هنگام فرار از خیمه آتش گرفته ات هر بار با خارها زخمی وخون آلوده میشد.بیا دستم را با دست کوچکت بگیر واز خدایت بخواه تا نگذارد در پیش تو وعمه ات زینب ومادرت فاطمه رو سیاه باشم و بیایم …..
رقیه جانم الان من ودخترانم از تو طلب کمک میخواهیم بیا که در این جهان روحمان به صلیب کشیده شده ونمیتوانیم مثل تو صبور وعارفانه باشیم .
ای بی بی جان کمک ،کمک،کمک َ
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.