اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

آینده نزدیک است

نویسنده: محمد یکتاپرست

در حالی که روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشسته بودم و منتظر اتوبوس بودم. پسرک جوانی نزدیکم آمد و کنارم نشست. خیلی گرم سلام و احوال پرسی کرد. اما نشناختمش.
بی معطلی پرسیدم. شما؟
جواب داد: رضا ام، شناختی؟
_کدوم رضا؟
_رضا پوست کلفت دیگه
تازه شناختمش. ۵سال قبل روز های دبیرستان همکلاس بودیم. یادم می آید چقدر از دستم چوب می خورد، اما خم به ابرو نمی آورد.
_حالا شناختی آقا محسن؟ این را موقعی گفت که من در فکر فرو رفته بودم.
جوابش را دادم: آره رضا جان. و حسابی تحویلش اش گرفتم.
بعد از کلی صحبت در مورد دوران دوستی مان ادامه داد: می خواهد برای ادامه تحصیل به خارج کشور مهاجرت کند.
با ترش رویی وسط حرفش پریدم.« مگر تو در این کشور بدنیا نیامدی، بزرگ نشده ای، از امکانات آموزشی و پرورشی برای تحصیلت استفاده نکرده ای. تو باید در کشور خودت خدمت کنی، تو به کشورت مدیونی نه؟»
«در مورد صحبت هایم فکر کن رضا، بعد تصمییم بگیر.»
از کلنجار رفتن با هم چند دقیقه ای گذشت اتوبوس آمد و من سوار شدم و رفتم.
یک هفته ای از این اتفاق گذشت. تا اینکه تلفن خانه مان زنگ خورد رضا بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت تصمییمش در مورد رفتن به خارج عوض شده و دیگر نمی خواهد به خارج برود. همین جا در یکی دانشگاه خوب برای ادامه تحصیلش ثبت نام کرده است.
در آخر جمله ای گفت: میتوان در کشور خودت هم درس خواند و پیشرفت کرد و حتما نباید برای پیشرفت به خارج از کشور رفت.
و من صحبتش را تکمیل کردم.«آینده ی کشور از آن ماست و ما باید آن را بسازیم.»

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.