اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

داستان نویس نوجوان

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.31
7 آبان 1403

رویای بیداری

نویسنده: پویان توسلی عسگری

خوابم میومد…
دلم میخواست چشمام رو ببندم و دوباره به خواب برم، اما نمیتونستم جرات روبرو شدن با اتفاقات بعدش رو به خودم بدم. میترسیدم دوباره بیان سراغم و عذابم بدن. نمیدونستم اصلا بعدش دوباره بیدار میشم یا نه؟!
شاید همین الانش هم خواب باشم؛ شاید تمام این اتفاقات اسفناک تو رویا هام رخ دادن، هرچند در اون صورت هم چیزی از عجیب بودن ماجرا کم نمیکنه. دو شبه نتونستم، نخواستم که بخوابم و مامان و بابام از نگرانی دق کردن. داداش بزرگم، رادمهر همش بهم میگفت دست از این کار های عجیب و غریب پرواز روح و خواب گردی بردارم ولی من گوش نکردم؛ تو کف اون حس فوق العاده رهایی از غید و بند ها بودم و میخواستم تو دنیایی باشم که تمام جزئیاتش به همون شکلی در میومد که من اراده میکردم.
همه چیز از ماه قبل شروع شد؛ زمانی که تو اوج بی پولی بودیم و مسائل خانوادگی، فشار روحی و روانی شدیدی بهم وارد کرده بود، جوری که احساس میکردم دچار افسردگی شدم. جدای از درگیری فکری سر این مسائل، احساس میکردم چون دختر کوچیک خانوادم به خودم و نیاز هام و علایقم کم توجه میکنن و من همیشه براشون اولویت دوم بودم. تو خونه که هیچ، تو مدرسه هم مضحکه دست یه مشت مغرور از خود راضی بودم که برای بالا کشیدن خودشون، از آبرو، شخصیت و حاصل زحمات و دست رنج تلاش های هرکسی مایه میزاشتن. بخاطر تفاوت اخلاقیات و علایقم با بقیه بچه ها (که اکثرشون به چیزایی مثل آرایش غلیظ، فیلم های کمدی قدیمی، تتو و مدل مو های عجیب علاقه داشتن) و تمایلم به مسائل ماورا الطبیعه و علمی تخیلی و داشتن خلاقیت و مهارت بالا در طراحی و خوندن کتاب های نجومی و دیدن فیلم های معمایی، تقریبا هیچ دوستی نداشتم؛ خودم هم چندان تمایلی به دوست شدن با چنین آدمهایی رو نداشتم‌.
احساس میکردم کل دنیا ریختن سرم و دارن زیر فشار مسائلی چون تبعیض جنسیتی، مد گرایی، مرد سالاری، همسان گرایی (گرایش به اشخاص با عقیده و سبک تفکر یکسان و ترد کردن آدم ها با نگرش متفاوت از جامعه)، تایین مسیر تحصیلی و شغلی توسط کسی غیر خودم و کینه توزی بابت اشتباهات گذشته لهم میکنن. حتی وقتی که تو بدترین وضعیت مالی خودمون بودیم، والدینم مجابم میکردن که از نیاز های مادی خودم که هیچ، حتی از غذای شبم هم بخاطر برادر بزرگترم بگذرم که نکنه فرداش گرسنه بره سر کار.
از بچگی رویای اینو داشتم که نجوم بخونم، نظریه ها و تئوری های علمی تخیلی رو مطالعه کنم، تو ذهنم تصویر سازیشون کنم، طراحیشون کنم و از دیدگاه متفاوت و خلاقانه ای به دنیا نگاه کنم. این تمایلات نه تنها برای یک دختر، بلکه برای فرزند کوچک یک خانواده تنگ دست غیرعادی بنظر میومد. علاوه بر این ها، من برای رسیدن به اهداف نیازمند ابزار و وسایلی بودم که طبعا باید پولش رو از والدینم میگرفتم اما اونا اهداف من رو بچگانه و دور از دسترس میدیدن و هیچ کمکی بهم نمیکردن.
این اوضاع دیگه داشت منو دیوونه میکرد که اون اتفاق افتاد…
داشتم تو اینترنت جستجو میکردم که اون مقاله رو دیدم:آموزش خوابگردی یا پرواز روح! اولش برام عجیب بود ولی کنجکاو شدم و بعد خوندن مقاله، وسوسه شدم امتحانش کنم. تو همون هفته اول نتیجه گرفتم و تونستم وقتی به خواب میرم، رویا هام رو کنترل کنم و هرجور میخوام بسازمشون.
اولش ازین کار برای شکل دادن زندگیم تو رویا، اون جور که دلم میخواست استفاده کردم؛ به عبارت دیگه، وقتی رویاگردی میکردم، تو رویام بخش های آزار دهنده و دردناک زندگیم رو اونجور که دلم میخواست تغییر میدادم. کم کم این فکر به ذهنم خطور کرد که میتونم تو خواب، با قوانین فیزیک بازی کنم و فانتزی های جذاب خلق کنم، و همین کار رو هم کردم؛ جاذبه زمین رو دستکاری میکردم، مواد رو تغییر میدادم، سیارات، ستاره ها، کهکشان ها و حتی حیات خلق میکردم. انگار داشتم داخل یه بازی جهان باز اول شخص علمی تخیلی زندگی میکردم!
انقدر به این کار علاقه مند شدم که تقریبا بخش زیادی از شبانه روز رو تو رویاهام سپری میکردم اما ابراز نگرانی والدینم نسبت به این موضوع باعث شد بهشون توضیح بدم که دارم چکار میکنم و همون طور که انتظار داشتم، هم اونا هم برادرم این کار من رو بیهوده خوندن و این منجر شد تا باهاشون سر این مسئله دعوای تلخی کنم. اونا درکم نمیکردن، نمیخواستن که درکم کنن؛ افکار سنتیشون کورشون کرده بود و برای همین نادیدم میگرفتن.
همون شب بعد دعوا، به خواب رفتم تا دوباره رویا ببینم ولی فکرشم نمیکردم که افکار منفیم بعد اون دعوا، روی خوابی که میبینم تاثیر منفی بزاره و بدین ترتیب، کابوس هام شروع شدن…
از تصادف ماشین و مرگ خانوادم گرفته تا ارواحی که میخواستن تو خواب وارد جسمم بشن، از هیولا ها و قاتل های زنجیره ای که تو خواب دنبالم میوفتادن تا تغییر شکل ترسناک تمام عناصری که توی دنیای فانتزیم خلق کرده بودم و هجومشون به سمتم. دنیای رویایی و شیرینی که با افکار جو گیرانه و ناامیدانم که نسبت به واقعیت و وقایع تلخ زندگی واقعیم برای پناه بردن بهش خلق کرده بودم، تبدیل به کابوسم شدن. اخیرا حتی تو بیداری هم توهم های وحشتناکی میبینم که قلبم رو آب میکنه و اشکم رو در میاره. تو این دو شب که نخوابیدم، یا شاید خیال میکردم بیدارم، همش سعی میکردم بخودم بقبولونم که من بیدارم همه چیز قراره درست بشه. ولی یه حسی بهم میگه به این زودیا قرار نیست از شر جهنمی که خودم ساختم و یه زمانی بهشتم بود خلاص بشم…
شایدم…شاید هم همه اینا جزئی از خوابمه. آره، اینا همش یه خوابه، مگه نه؟!

گزارش اثر

در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر می‌کنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای جشنواره داستان نویس نوجوان محفوظ است.