تا حالا شده بشینی یه گوشه و فکر کنی ک چی شد اینجوری شد ؟ حکمته ؟ تیره غیبه ؟ آه ؟جواب کائناته ؟ دست تقدیره ؟ چیه ؟ و اخر ب جواب قطعی نرسی تو فکرت ک چرا اینجوری شد.
ما توی سرخه حصار اطراف تهران یه باغ داریم.محوطه کوهستانی و پر از باغات سرسبز.یک روز با یکی از کارگرهام ک نیسان ابی داشت رفتیم ده بالایی چنتا سیمان بخرم و بیام.توی مسیر کارگرم برام توضیح میداد و حاطره تعریف میکرد که بچه بوده یک سگی بهش حمله کرده و توی کودکیش بخاطر این ترس لکنت گرفته و هنوز ک هنوزه خوب نشده و درمانی براش نیست و برای همین هر چی سگ و گربه ببینه میکشه .باهاش حرف میزدم که چه ربطی داره که تو الان سگ ها و بکشی ؟ مگه خوب میشی ؟ مگه همون سگه ک اینکارو کرده باهات زنده میشه ک تو سگ های دیگه و میکشی ! نکن اینکارو گناه دارن چوبشو میخوری .قانع نمیشد و میگفت با لاستیک نیسان وقتی ک خوابیدن از رو سرشون رد میشم و مغزشون و استخوناشون ک میترکه از صداش لذت میبرم و ارامش میگیرم ! حالم بد شد گفتم غلام اگه اینکارارو بکنی دیگه باهات کار نمیکنم .گفتم گربه و دیگه چیکار داری داستان اون چیه ؟گفت یک شب ک مست بودم با دوستم بعد از ساندویچی رفتیم لبه یه پله مغازه نشستیم دلسترمونو بخوریم و ی نخ سیگار بکشیم.یک گربه داشت از کنار پیاده رو یه جوب رد میشد تا نزدیک شد شیشه دلستر و جلو مسیرش زدم زمین شیشه شکسته ها خورد ب شکمش و پاره کرد شکمشو و همینجوری ک راه میرفت روده هاش معلوم بودن و ما زدیم زیره خنده.تا اینکه پیاده میرفتیم دیدیم یجا دعوا شده و جمعیتی درگیرن و رفتیم جلو نگاه کنیم ک نفهمیدم از کجا ی بطری خورد تو ابروم و از اون موقع یک چشمم نابینا شده و اینم همه میگن بخاطره گربه هست واسه همین هر گربه یی و ببینم میکشم.گفتم غلام تو از کارت باید درس عبرت بگیری همه اینا پیام داره چوبه کاراتو خوردی و بازم دست برنمیداری ب خودت بیا.گفت نه اینجوری انتقاممو میگیرم و دلم خنک میشه .سیمان و گرفتیمو اوردم باغم و بعد از تموم شدن کار دیگه بهش کاری ندادم و تا اینکه دو ماهی تقریبا گذشت که یک خبر مثله بمب توی ده پیچید ک غلام مرده.
دوستشو ک دیدم گفتم خدا بیامرزتش چجوری مرد ؟
گفت بعد از کاره شما یک کاره چاه کنی بهش خورد و اخراش بود ب اب رسیده بودن .داشت چرخ و میکشید ک دستش در میره و میفته روی چرخ چاه .چرخ بلندش میکنه و میچرخونتش اونوره چاه سرشو میزنه ب سنگ و سرش میترکه !!!
گفتم یا خدا ! رفتم تو فکر .ک همونجوری ک سر سگ هارو میترکوند سره خودشم ترکید !
بعد نشستم مدت ها فکر کردم ک حکمته ؟ تیره غیبه ؟ دست تقدیره ؟ جواب کائناته ؟ چی میتونه باشه دقیقا .راست میگن قدیمی ها هر دستی بدی همون دست و پس میگیری .
یاده ی نظریه کوانتومی افتادم ک اگر پروانه یی در انور کره زمین پرواز کند اثر ارتعاش اون پروانه به این ور کره زمین میرسه !
پروانه
نویسنده: حمید رضا مظفری زاده
این داستان به منظور داوری مردمی، برای مسابقه تابستانی ۱۴۰۲ منتشر شده است.
مهلت داوری مردمی به پایان رسیده است. گزینه ثبت رای غیرفعال است.
گزارش اثر
در صورتی که مشکلی در این اثر مشاهده کردید و فکر میکنید با قوانین جشنواره داستان نویس نوجوان مغایرت دارد، فرم زیر را تکمیل و ارسال نمایید.
این بخش برای گزارش مشکل در اثر میباشد. به هیچ عنوان نظرات خود را درباره اثر در این قسمت وارد ننمایید.

