همه چیز آروم و عادی بود مثل همیشه تا اینکه
یه آگهي از یه هتل به صورت گسترده همه جا تبلیغ میشد تو ی گوشی داخل روزنامه ها تلوزیون
این هتل تازه باز شده بود
یه هتل بین شهری برای استراحت مسافرا
هتل تر و تمیز و نو و خوبی بود
واقعا همه چی عادی بود تااینکه ،اولین مشتری وارد هتل شد اونم کله صبح وقتی هنوز هوا گرگ و میش بودیه پسر جوون با لباس های مندرس
کفش های کهنه و گلی پاش و گذاشت توی هتل
یکی از کارکنان اومد جلو با لبخند گفت سلام قربان صبح دل انگیزتون بخیر
به هتل ما خوش اومدین
پسر با خجالت و ترس گفت سسسلام خیلی ممممنون من کفشام گلی بود ببخشید کف هتل و کثیف کردم
مرد پیش خدمت با لبخند با محبتی گفت : اصلا نگران نباشید چون شما مجبور نیستین اینجا با کفشاتون راه برید ما کفش های مخصوص خودمون و داریم شک نکنید اینجا بهترین هتلیه که اومدید پس راحت باشید و لذت ببرید
پسر کمی قلبش آروم گرفت و با لبخند گفت ممنون
برای مطالعه قسمت دوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: وقتی گرگ ها بیدار میشوند (قسمت دوم)
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.