ننه نازگل ننه مهربان دوست داشتنی بود همه دوستش داشتن از دستپخت ننه نازگل نگم هرکس می خورد عاشق دستپختش می شود زمان شب یلدا ننه نازگل زنبیل خود را برمی داشت چادرش را سرش می کرد می رفت بازار همه نوع وسایل خوردنی می گرفت غذا درست می کرد هم نوع غذا یک سفر بزرگ پهن می کرد از این طرف خونه به آن طرف خونه همه نوع غذا درست می کرد برای همسایه های خود هم میداد کنار بخاری می نشست تا آیفون به صدا در بیاد دررا باز کند منتظر می ماند تا اینکه به صدا درمی آمد بالبخند همیشگی اش باز می کرد می گفت خوش آمدید عزیزانم نوه ها با شوق خنده فراوان بغل ننه نازگل می پریدند بوسش می کردند ننه نازگل می گفت خوش آمدید عزیزانم همه دوره سفر جمع می شوند غذا های خوشمزه ننه نازگل را می خوردند از ننه تشکر می کردند نوه ها دور ننه نازگل می نشستند نوه کوچک می گفت ننه برامون داستان بگو ننه شروع می کرد به داستان گفتن بچه ها گوش می دادند تا صبح می خندیدند شادی می کردند خونه ننه نازگل صبح که می شد ننه نمی خواستن بروند اما می رفتند ننه آنها را بدرقه می کرد می گفت خدا پشت پناه تون باشه عزیزانم پشت سر آنها آب می ریخت