ثورا میکو لین (Thora Miku Linn) یک نابغه بود، اما اصلا ظاهر نابغه ها نداشت؛ موهایش وز وزی و بدنش رنگ پریده نبود. لباس هایش عجیب غریب و جوراب هایش لنگه به لنگه نبود و عینکی هم نداشت.
او دسته تار هایی از مویش را که مشکیرنگ با حاله هایی از آبی تیره بود، با نگینی زیبا پشت سرش می بست و بقیه مو هایش را که تا کمرش می رسید، باز می گذاشت. زیبایی چهرهاش برایش اهمیت داشت و همیشه با آرایش بیرون می رفت. ترکیب رنگ هایی که بکار می گرفت، متانت و وقار او را به خوبی نشان می داد. میکو دوست داشت که لباس های چرمی سیاه و آبی بپوشد که از نظرش قدرت او را دو چندان می کرد. چکمه های سنگین و ساق دارش را با دامن کوتاه سورمه ای اکلیلدارش ست می کرد و ژاکت چرمی اش با هر نوع لباسی می پوشید.
میکو برعکس ظاهر شیک و آراستهاش، اهل ولخرجی نبود. لباس هایش را هنگام خرید جوری انتخاب می کرد که با آمدن مد های جدید، همچنان به چشم بیاید. او با کمترین ها، بهترین ها را به نمایش می گذاشت و همین ویژگی برای اطرافیانش که عموما آدم هایی محدود و ساده بودند، آزار دهنده بود.
میکو تنها دختر خانواده لین بود. لین ها از ثروتمندان ریشه دار شهر ریبِلانس بودند و مورد تحسین همه عوام و عیان واقع می شدند و همین موضوع باعث شده بود که تربیت و تعلیم در این خاندان در سبک و سطح دیگری باشد. قوانین سخت گیرانه همواره در عمارت لین برپا بود و بچه ها از سنین پنج تا ده سالگی تحت آموزشات ویژهای قرار می گرفتند. این یکی از دلایلی بود که خواهران و برادران در هر نسل برای کسب جایگاه برتر در خانواده در دور رقابتی سخت می افتادند؛ اینگونه بود که شش برادر بزرگتر میکو(به جز برادر هفتمش) نه تنها با او بلکه با یکدیگر همواره نزاع و درگیری داشتند و از هم بیزار بودند. هر یک از آنها ساز مخالفی می زد و در پی فرصتی برای دور شدن از دیگری و محیط خشک عمارت بود. اگر همهشان در یک اتاق بسته مجبور بودند کنار هم باشند، قطع به یقین حتی به روی همدیگر نگاه نمی کردند، چه برسد که هم صحبت شوند. آنها تنهایی را دوست داشتند و به این احساس مغرور بودند. البته میکو برعکس شش برادر بزرگترش هرگز تنها نبود، چون یکی را تو این دنیای کسل کننده و ظالم داشت که هوایش را داشته باشد. او کسی را داشت که برایش از فیزیک و ریاضیات پیچیده حرف بزند و هرگز از گفته هایش به ستوه نیاد. کسی را داشت که در آن عمارت (که بیشتر شبیه قلعه های تسخیر شده بود) با او بازی کند و به او اجازه دهد که خودش را ابراز کند، آن هم بدون تظاهر.
کسی که در هوای طوفانی با او به گشت و گذار بپردازد، با او بخندد، گریه کند، کسی که از او دفاع کند و مدام برایش از محدودیت و قوانین صحبت نکند. میکو برادرش را داشت؛ تونی لئو لین (Tony leo linn)، برادری که از او سه سال بزرگتر بود و کوچکترین پسر خانواده به حساب می آمد، عزیزترین فرد در قلب میکو.
میکو اکنون هجدده سال داشت و سال آخر دبیرستان بود، ولی کسی از راز او خبر نداشت. در واقع هیچ کس از نام واقعی و اصل و نسب وی باخبر نبود. نام (ثورا میکو لین) برای معلمان، هم کلاسی ها و دیگران ناآشنا بود ولی قطعا شباهت این اسم با عنوان (میکو فِی تورین /Miku Fei Torinn) برایشان محسوس بود. میکو هر کجا که می رفت، خود را فِی تورین معرفی می کرد. حتی شناسنامه و اسناد رسمیاش را شخصاً جعل کرده بود که بتواند به زندگی اش به عنوان یک فرد مرده ادامه دهد! میکو فی یا بهتر است بگوییم ثورا میکو لین، شش سال پیش مرده بود، توی یک شب طوفانی آن هم در کوهستان آزرا (Azra mountains). این چیزی بود که تمام مردم آن کشور می دانستند و میکو قصد نداشت تصورشان را نابود کند. میکو سال ها تنهایی و نداری و سختی را به جان خرید، آن هم تنها برای یک هدف، انتقام!
برای مطالعه قسمت دوم این داستان به لینک رو به رو مراجعه کنید: انجمن مخفی نِوِرِست (قسمت دوم)
* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.
2 نظرات
بقیه اش را هم بنویس
منظورت از انتقام چی بود ؟
درکل خیلی باحال بود