اطلاعیه: بسیاری از بخش‌ها و امکانات وب‌سایت داستان نویس نوجوان در حال بازطراحی هستند و قابلیت دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. برای اطلاع بیشتر از وضعیت این نگارش، بر روی علامت تعجب عبارت نسخه آزمایشی کلیک نمایید.

نسخه آزمایشی

نسخه ۱.۰: رونمایی از نسخه آزمایشی داستان نویس نوجوان

نسخه ۱.۱: معرفی مسابقه تابستانی ۱۴۰۳ و تغییرات جرئی دیگر

نسخه ۱.۲: انتشار نسخه جدید صفحه اصلی مجله داستان نویس نوجوان

نگارش 1.24
17 شهریور 1403

و رویاهایم دورتر و دورتر می شوند.

نویسنده: فهیمه خادمی

از راهروی تو در تو گذشتم.سرم گیج می رفت و با هر قدمی که بر می داشتم زمین سرخ رنگ می شد.
در یکی از اتاق های درون راهرو را باز کردم و خودم را درونش پرت کردم؛پشتم را به در بسته تکیه دادم و از درد پایم جیغ بی صدایی کشیدم،فحشی روانه آن مردک دیوانه کردم که مرا به این روز انداخته.
اسلحه خالی از دستم سر می خورد؛ نور مهتاب از پنجره به اتاق تاریک می تابید
.به سقف خیره شدم نوری پشت پلکم رقصید و سرم شروع به چرخیدن کرد.
_یعنی اینجا آخر کارمه؟
می دانستم که همین‌گونه است اما باز هم نا امیدانه شروع کردم به خیال پردازی؛اگر از اینجا بیرون بروم..
بی خیال تمام این قضایا می شوم می روم یه جایی آرام و بی سروصدا زندگی می کنم.
شاید هم سری به مزار مادر بی چاره ام بزنم،مادری که انقدر خون جگر خورد تا دختر بزرگ کند اما در آخر دختر دردانه احمقش رفت پی اسلحه به دست گرفتن و تا پای مرگ رفتن.
اگر از اینجا بروم یک کتابفروشی باز می کنم و خودم را میان هر صفحه از کتاب ها گم می کنم.
اگر از اینجا بروم؛لباس عروس می پوشم و کلی عکس می گیرم بدون داماد و بعد یک دختربچه تنها پیدا می کنم که دلش یک مامان بخواهد و ……
بغض گلویم را چنگ زد
_اما من که نمی تونم از اینجا برم.
من که ضعیف نبودم اما زورم به بغضم نرسید،ترکید.
_من نه می تونم از اینجا برم بیرون نه می تونم برم پیش خاک مامان،نه می تونم کتابفروشی باز کنم نه می تونم مامان بشم!
چشمم به پنجره افتاد و با خود زمزمه کردم اما شاید بتونم ماه رو ببینم!
خودم را سمت پنجره کشیدم زور زدم دستم را به سمتش دراز کردم چیزی نمانده بود.
همان لحظه چشمم به ماه کامل افتاد چقدر زیبا بود.
می توانستم سردی اسلحه را پشت سرم احساس کردم.
_خب قایم موشک دیگا بسه!حرف آخرت چیه؟
_مامان متاسفم که دارم به دست یه روانی می میرم.
و صدای شلیک…

 

* این داستان بدون هیچ ویرایش و تغییری و کاملا مطابق متن ارسال شده توسط نویسنده می باشد.

نویسنده: فهیمه خادمی
تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این نوشته برای داستان نویس نوجوان و نویسنده آن محفوظ است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند. *