فهرست مطالب
Toggle۱. شخصیت باید هدف داشته باشد
هر شخصیت خوب، هدفی در زندگی دارد حتی اگر خودش نداند!
هدف شخصیت میتواند بزرگ باشد (مثل نجات جهان) یا ساده (مثل پیدا کردن یک دوست واقعی). وقتی هدف مشخص باشد، رفتارها و تصمیمهای شخصیت نیز طبیعی و قانعکننده میشود.
مثال:
در یک داستان فانتزی، شخصیت اصلی ممکن است دنبال پیدا کردن یک گنج باشد، اما در اصل هدف واقعیاش اثبات شجاعتش به خودش است.

۲. گذشته شخصیت را فراموش نکن!
شخصیتها فقط همین حالا نیستند؛ گذشته دارند. اینکه چه چیزهایی را تجربه کردهاند، چه چیزهایی آنها را خوشحال یا ناراحت کرده، روی رفتار امروزشان اثر دارد.
نکته طلایی:
حتی اگر همه گذشته شخصیت را در داستان ننویسی، دانستن آن به تو کمک میکند تصمیمهای بهتری برایش بگیری.
۳. نقاط ضعف و قوت را مشخص کن
هیچ انسانی کامل نیست، پس شخصیت داستانی هم نباید کامل باشد. وقتی شخصیت نقاط ضعف دارد، واقعیتر به نظر میرسد.
مثلاً شاید بسیار شجاع باشد، اما زود عصبانی شود. یا شاید بسیار مهربان باشد، اما نتواند “نه” بگوید.
پرسش از خودت:
چه چیزی باعث میشود این شخصیت شکست بخورد؟ چه چیزی باعث میشود دوباره بلند شود؟
۴. دیالوگها باید با شخصیت هماهنگ باشند
شخصیتی که جدی و خجالتی است، نباید دیالوگهایی بگوید که طنز و پرانرژی هستند—مگر اینکه در شرایط خاصی باشد.
هر شخصیت باید لحن خاص خودش را داشته باشد:
- بچهی شیطان محله، جملاتش فرق دارد با یک استاد دانشگاه!
- پادشاه، طور دیگری حرف میزند تا یک دزد خیابانی.

۵. ظاهر شخصیت را طوری بنویس که تصویرش در ذهن خواننده شکل بگیرد
نیاز نیست خیلی زیاد توصیف کنی. فقط چند نکته کلیدی کافیست. مثلاً:
- «موهایش همیشه آشفته بود، انگار از خواب پریده.»
- «چشمانش برق میزدند، وقتی درباره کتابها حرف میزد.»

۶. شخصیت باید تغییر کند (یا نکند!)
در داستانهای خوب، شخصیتها در طول ماجرا رشد میکنند، چیزی یاد میگیرند، اشتباه میکنند یا تغییر میکنند. این به داستان عمق میدهد.
البته گاهی اوقات، مهم است که شخصیت تغییر نکند—و همین نکته باعث دردسر میشود!
نتیجهگیری:
شخصیتپردازی یکی از مهمترین بخشهای نویسندگی است. اگر بتوانی شخصیتهایی خلق کنی که واقعی، پیچیده و دوستداشتنی یا حتی منفور باشند، داستانت همیشه در ذهن خواننده میماند. تمرین کن، از اطرافیان الهام بگیر و نترس از اشتباه!