ایلیا نفسش را حبس کرد، سفینه با صدای غرشی عمیق از میان تونل نور عبور میکرد و هر حرکتش موجی از انرژی ایجاد میکرد که فضا را میلرزاند. ناگهان درخششی قرمز و شعلهور از کنار سفینه ظاهر شد؛ ناوگان تاریک دشمن، موجوداتی با زرههایی که نور ستارگان را بازتاب میداد، از هر طرف به او حمله کردند. تیرهای انرژی و انفجارهای کوچک همه جا را پر کردند و سفینهای تنها میان این آشوب باید جان سالم به در میبرد.
ایلیا با مهارت استادانه، سفینه را به چرخش درآورد، از میان تیرها عبور کرد و با شلیکهای دقیق خود، یکی از ناوها را منفجر کرد. اما صدای دیگری هم در گوشش پیچید؛ موجودات شفاف با بالهایی از نور که در سکوت غیب و ظاهر میشدند، از کهکشانهای دور آمده بودند و انگار قدرتی مرموز داشتند. آنها مسیر ایلیا را مسدود کردند و سفینه ناگهان در میان یک میدان انرژی کشیده شد، جایی که قوانین فیزیک بهنظر هیچ اهمیتی نداشتند.
ایلیا قلبش را آرام کرد و تمام توانش را جمع کرد؛ در همان لحظه، درخشی سبز از دل سفینه بیرون زد و امواجی از نور و صدا، موجودات را از تعادل انداخت. او فهمید که سفینه تنها یک وسیله نیست، بلکه کلیدی برای باز کردن قدرتی باستانی است که میتواند کهکشان را نجات دهد یا نابود کند.
موجودات شفاف حمله کردند، بالهای نورانیشان شعلهور شدند و هر برخوردی انفجاری از انرژی به وجود آورد. سفینه به لرزش درآمد، سیستم هشدار قرمز ممتد روشن شد، اما ایلیا بدون ترس، با حرکتی سریع، ناوگان دشمن را دور زد و به قلب میدان نور فرستاد. انفجاری مهیب فضا را روشن کرد و در همان لحظه، پردهای از مه رنگی کنار رفت و ایلیا به شهری پر از برجهای نورانی و موجودات افسانهای رسید.
یکی از موجودات جلو آمد، چشمهایش مثل آینه آینده و گذشته بود و با صدایی که در ذهن ایلیا پیچید گفت: «تو انتخاب شدهای، ایلیا. اگر شجاعت داشته باشی، میتوانی قدرتی را که حتی ستارگان از آن میترسند آزاد کنی.»
ایلیا بدون لحظهای درنگ، دکمه آخرین فرمان را فشار داد. سفینه با جهشی دیوانهوار وارد دروازهای از نور شد، جایی که زمان، مکان و واقعیت در هم فرو ریخته بودند. در آنجا نبرد نهایی آغاز شد؛ انرژیها و نورها در فضا میرقصیدند، انفجارها چشمک میزدند و موجودات عجیب و خطرناک از هر سو به سفینه هجوم آوردند. اما ایلیا با شجاعت، هوش و ارادهای که سالها تمرین کرده بود، مسیرش را ادامه داد، هر ضربه و هر مانورش سرنوشت کهکشان را تغییر میداد.
در نهایت، وقتی آخرین موج انرژی فرو نشست و سکوت پس از طوفان فضا را پر کرد، ایلیا فهمید که حتی در تاریکترین کهکشانها، انسان میتواند نور را به وجود آورد، شجاعتش مرزهای ممکن را جابهجا کند و افسانهای بسازد که برای همیشه در تاریخ ستارگان ثبت خواهد شد. او لبخندی زد، زیرا حالا میدانست هر سفینه تنها یک وسیله نیست، بلکه کلیدی برای سرنوشت تمام جهان است.