ـــ باشه مرسی، سلام من یک نینجا ام! درست همون نینجایی ای که دلم می خواست برم روی یکی از سیب های مدرستون تا به جای نینجا جادوگر باشم و مجبور به شکستن طلسم نباشم! تو با من بیا از کیوان می ریم تا زهره کلی خسته می شیم کلی خوش می گذره! ـــ اگه تو نینجایی پس چرا بدنت مثل کلاغ نیست؟!
ـــ وای واسه تو ام باید توضیح بدم. ما جهش یافتیم حالا مثل شماییم! بیا بریم دیگه دیر شد اگه دیر برسیم فیلم مورد علاقم شروع می شه بعدشم تموم می شه!!
ـــ خیلی خب وایسا کمی فکر کنم!
ـــ تو راه فکر می کنی!
ـــ آخه خانوادم نگرانم می شند!
ـــ بعداً بهشون یاد بده نگرانت نشند! خب دیگه بالاخره رسیدیم به کیوان بیا بریم جلوتر تا به زهره ام برسیم! خب اینجا خیلی جالبه!
ـــ کجاش جالبه ؟
ـــ اینجاش، عه اینجا رو ببین سیاه چاله می افتیم توش بعدشم می میریم!!
_وااای من نمی خواستم با تو بیام حالا باید همینجوری بمیرم!
ـــ اصلاً تقصیر تو هست! اگه نود الیتتو می پختی با تو نمی اومدم!
ـــ اگه نود الیتا آنقدر پیچیده نبودند می پختمش!!
این داستان ادامه دارد…..
فهرست مطالب
Toggle
2 نظرات
سلام احساس میکنم باید یه خورده طولانی تر مینوشتید چون این حالت خیلی نامعلوم نشون میده اطلاعات برای اثری که نویسنده میخواد بنویسه کار خوبیه شما الان اسم کیوان و زهره رو اینجا آوردید که خوبه ولی ایکاش یه چیزایی در مورد باقی سیارات میخوندین که اطلاعات خاصی از نجوم باشه بعد اونارو تو قالب حوادث تو داستان منعکس میکردین اونوقت بهتر میشد ماهام چهارتا چیز یاد میگرفتیم در کل بحران رو خوب درست کردید گره رو خوب و سر وقت معرفی کردید آفرین
متشکرم بیشتر سعی می کنم داستان رو جایی متوقف کنم که خواننده مشتاق به خوندن قسمت بعدی باشه در مورد سیارات از بچگی تا الان خیییلی خوندم همه ی چیز کهکشان راه شیری رو می دونم ولی حواسم به این بخش نبود از پیشنهادتون ممنونم