ــــــ ضعیفه بیا سرورت اومده.
ـــــ بز دلا بیاید بیرون ترسیدین.
این لحن تمسخر آمیزش عصبیم کرد ولی یه لحضه یاد حرف مادر بزرگم که همیشه بهم می گفت:
ـــــ به پدرت احترام بزار
ـــــ چیه هار شدی.
یه مشت محکم زد توی صورتم و افتادم زمین و تنها چیزی که دیدم این بود که مادرم داشت باهاش دعوا می کرد.
ـــــ «دخترم، برای امروز آماده ایی؟» سارا با نگاهی پر از امید لبخند زد و گفت:
ـــــ «آره مادرم.» مادر نفس عمیقی کشید و گفت دخترم :
داستان عسل کیانی در رده سنی متوسطه دوم در مسابقه شرکت نموده است. لطفا در صورت رضایتمندی لایک به این داستان کوتاه دهید.
تعداد لایک ها در برنده شدن داستان در مسابقه موثر است.
به کانال تلگرامی ما بپیوندید:dastannevisenojavan@
شما هم می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
فقط کاربران عضو می توانند دیدگاه ارسال کنند. برای ارسال دیدگاه لطفا ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
امتیاز کاربران به : داستان شماره 15: خواب زده از عسل کیانی شرکت کننده در مسابقه داستان نویسی نوجوان بخش متوسطه دوم
نگین :
👌👌👌👌
برس به دادم عسل
عالی بود