برای نوشتن داستان کوتاه، ابتدا باید به شناسایی عناصر آن پرداخته و با آشنایی با چارچوبها و کاربستهای آنها، بتوانیم در کارگاه داستاننویسی از این عناصر به درستی استفاده کنیم. در آغاز، تعریف خلاصهای از آنها ارائه میشود و در ادامه به بسط و گسترش آنها پرداخته خواهد شد.
عناصر داستان اجزای بنیادین تشکیلدهندهٔ داستان هستند. میان اهل فن و نویسندگان در مورد تعداد و ترکیب عناصر بنیادین داستان، توافق نظر وجود ندارد. به عنوان مثال:
- داستان دربردارندهٔ چند عنصر اصلی است: پیرنگ، شخصیت، معنا، روایت و زاویهٔ دید. (Morrell 2006, p. 151). محمد رضا نظری دارکولی، نویسنده و منتقد ادبی ایرانی، با کتاب راهنمای داستاننویسی خود تعاریف تازهای از عناصر داستان را وارد ادبیات داستانی کرد.
- یک تصویر میتواند بیانگر تمام عناصر داستان باشد: درونمایه (تم)، شخصیت، کشمکش، صحنه، سبک و … (Writer’s Digest Handbook of Novel Writing 1992, p. 160).
- نویسنده با افزودن عناصری نظیر شخصیت، گفتگو و صحنه به پیرنگ داستانش رنگ و بوی شخصی میدهد. (Bell 2004, p. 16)
- در چارچوب داستان، چند عنصر مهم داستانی قرار میگیرند: شخصیت، کنش و کشمکش. (Evanovich 2006, p. 83)
- به نظر من زاویه دید یکی از بنیادیترین عناصر هنر داستاننویسی است. (Selgin 2007, p. 41)
- برای نگارش یک داستان موفق، باید درک درستی از عناصر بنیادین داستانگویی داشت، نظیر زاویه دید، گفتگو و صحنه. (Evanovich 2006, p. 39).
فهرست مطالب
Toggleفکر اولیه (سوژه)
فکر اولیه داستان، یا اندیشه ابتدایی هر اثر داستانی، «سوژه» نامیده میشود. این فکر اولیه نخستین بار در ذهن نویسنده شکل میگیرد و معمولاً حادثهای تعریفشدنی و کوتاه است. فکر اولیه داستان از راههای زیر در ذهن داستاننویس شکل میگیرد:
مطالعه
مطالعه داستانهای نویسندگان بزرگ و آشنایی با سبکهای مختلف، ایدههای زیادی میتواند به شما بدهد تا با تغییر و گسترش آنها، خلاقیت خود را نشان دهید.
مشاهده کردن محیط اطراف مبتنی بر حواس پنجگانه
هر روز شما از کنار حوادث مختلفی میگذرید که هرکدام از آنها میتواند فکر اولیه یک داستان باشد. مثلاً لای در ماندن دست پیرمردی در اتوبوس یا دیر رسیدن به کلاس درس … فکر اولیه یا سوژه قدم اول نویسندگی است.
طرح یا پیرنگ
طرح داستان مجموعهای از چهارچوب علت و معلولی و تنظیمکننده حوادث داستان است. فکر اولیه در ابتدا خام و تکلیفش نامشخص است و هر فکر اولیهای را میتوان به بینهایت طرح تبدیل کرد. به عنوان مثال از «ای. ام. فورستر»: اگر گفته شود «پادشاهی مرد و بعد ملکه مرد»، این یک داستان است. ولی اگر گفته شود «پادشاه مرد و بعد ملکه از غصه دق کرد و مرد»، این یک طرح است.
داستانی که در خط سیر حوادث خود، این روابط علت و معلولی را نداشته باشد، فاقد شبکه استدلالی خواهد بود و به همین خاطر باورپذیری لازم را نخواهد داشت.
شخص در داستان
یکی از عناصر مهم و تأثیرگذار در داستان، «شخص» است که گاهی به آن شخصیت نیز میگویند. اهمیت و ارزش وجودی شخص یا آدم داستانی به حدی است که معمولاً داستان بدون شخص انسانی، انسانیت لازم را ندارد.
تعریف شخصیت
ویژگیهایی که در حوزهی روانشناسی برای شخصیت شمرده شدهاند، مجموعاً میتواند تعریف نسبتاً درستی از این واژه به دست دهد. شخصیت مجموعهای از صفات انسانی است (نه یک صفت):
- که ثبات یافتهاند و به آسانی تغییر نمیپذیرند،
- این صفات فقط با همدیگر مجاورت ندارند، بلکه در تعامل (تأثیرگذاری متقابل) بر یکدیگرند؛
- این تعامل تدریجی است؛
- مستمر است؛
- شخصیت هر فرد، یگانه و منحصر به خود اوست. شخصیت وجه تمایز و شاخص وجودی آدمهاست، یعنی عامل تفاوت بین افراد بشری است.
- تمام انسانها ـ بیاستثنا ـ شخصیت دارند.
تفاوت شخصیت و تیپ
تیپ هم، همچون شخصیت، مجموعهای از صفات انسانی است که ثبات یافته و با همدیگر در تعامل تدریجی و مستمرند. اما تیپ، برخلاف شخصیت، خصوصیات مشترک گروهی از آدمهاست که به آنها نوعی یگانگی و وحدت میبخشد؛ مثلاً معلمان همه خصوصیاتی مشترک دارند که آنها را از کسبه و فروشندگان جدا میکند. تیپ عبارت از ویژگیهای مشترک افراد یک گروه است که نوعی شباهت و همبستگی بین آنها را میرساند. اما شخصیت ویژگیهای فردی و جداکنندهی افراد است.
چهار شگرد اساسی در معرفی آدمهای داستان از کتاب آموزش داستاننویسی اثر روحالله مهدیپور عمرانی
- معرفی از راه کنشهای جسمانی؛ مانند: ناخن جویدن، دماغ خاراندن، پوزخند زدن، چشمک زدن، لب گزیدن، تق تق زدن قلم روی میز و… حالتها و حرکتهای دست، نوع راه رفتن.
- معرفی از راه تکیه کلامها؛ مانند: جانم برایت بگوید، حواست با من است یا نه، قربون آقا، کی میگه؟ در آمدم که آدمها برحسب سن و شغل و موقعیتهای اجتماعی، تکیه کلامهای مخصوص به خود را دارند. مثلاً تکیه کلام یک نفر راننده با یک معلم با هم یکی نیستند.
- معرفی از راه بیان ویژگیهای رفتاری آدمها؛ مانند: پرخوری، کمخوری، خونسردی، بدبینی، خودخواهی، پررویی، بزدلی، پرحرفی، نزاکت بیش از حد و…
- معرفی از راه نشانههای ظاهری و جسمانی، مانند: چاق، لاغر، استخوانی، خمیده، شق و رق، رنگپریده، خوشاندام، کوتاه، بلند و…
زاویه دید (روایت)
زاویه روایت یعنی این که راوی کجا ایستاده و چقدر بر آدمها، ماجرا و داستان تسلط دارد؟ بیرون آدمها و رویدادها را میبیند یا درون آنها را؟ چقدر؟
بر این اساس، میتوان زاویه روایت را به چند دسته تقسیم کرد.
زاویه اول شخص
در این زاویه، یک «من» گوینده وجود دارد که داستان را روایت میکند. این «من» گوینده ممکن است یکی از آدمهای داستان باشد یا شخصی بیرون از داستان که معمولاً در این گونه موارد، نویسنده قرار میگیرد. نام دیگر این «من گوینده»، «من راوی» است. اگر «من راوی» نویسنده داستان باشد، ردپای زیادی از خود در داستان به جا میگذارد که در اصطلاح میگویند، نویسنده مداخلهگر. این زاویه روایت، متن را به سوی خاطره پیش میبرد. برای آن که داستان به سوی خاطره نرود، نویسنده باید با فضاسازی و خلق گفتوگو، جنبههای داستانیاش را افزایش دهد.
زاویه روایت دوم شخص
شیوهای دیگر که در داستاننویسی معاصر تا اندازهای رواج پیدا کرده، زاویه روایت دوم شخص است. نویسنده در این شیوه، مستقیماً شخص یا اشخاص داستانش و در حقیقت خواننده را مورد خطاب قرار میدهد و داستان را روایت میکند. به همین خاطر به این زاویه، زاویه روایت خطابی نیز میگویند. این شیوه خواننده را به عنوان یکی از شخصیتها وارد متن میکند و همین باعث میشود تا خواننده خود را در ساخت ماجرا شریک و سهیم بداند. بنابراین نوعی کشش به حساب میآید تا خواننده متن را بخواند و ادامه دهد. البته به درستی روشن نیست که خواننده همان مؤلف است یا شخص دیگری که ممکن است سوم شخص باشد.
زاویه سوم شخص دانای کل محدود
شمار فراوانی از داستانها از زبان سوم شخص (او) روایت میشوند. در این شیوه، همیشه یک (او) حضور دارد که ماجراهای داستان را روایت میکند. راوی سوم شخص میتواند همواره و در همه جا پا به پای آدمها و رویدادهای داستان برود و حضور داشته باشد. این حضور همیشگی در کارزار داستان، از راوی (او)، شخصی آگاه به زمان و مکان و دانایی مؤثر و فعال، ساخته و جلوه میدهد.
در این نوع زاویه دید، راوی داناییاش را به اشخاص و حوادث مشخص و معلوم محدود میکند. به عبارتی دیگر، راوی در جاهایی حضور پیدا میکند که شخص یا اشخاص و … حضور دارند. به نوعی حضور موقت و بیرونی در این زاویه مطرح است.
زاویه روایت سوم شخص دانای کل نامحدود
اما گاهی راوی، پا از این فراتر میگذارد و در پیدا و پنهان آدمها و رویدادها، حاضر میشود و زیر و بم ماجراها را برملا میسازد. راوی در این زاویه حتی اندیشه اشخاص و کنشهای انجامنگرفته را با شم کنجکاوانه خود درمییابد و پیش از آدمها و بروز رویدادها، آنها را اجرا میکند. یعنی هیچ گونه محدودیتی را برنمیتابد.
کشمکش
داستاننویسان به خوبی میدانند که بدون وجود کشمکش و جدال، داستان جذاب و پرکششی نخواهد داشت. بنابراین کاربردهای کشمکش را به طور اختصار و فهرستوار یادآوری میکنیم:
- گسترش و میدان دادن به پیرنگ داستان؛
- پیشبرد رویدادها؛
- فضاسازی؛
- شخصیتپردازی؛
- ایجاد کشش و همراه کردن خواننده با داستان؛
- افزایش جذابیت و بیدار کردن حس کنجکاوی و ایجاد تعلیق و «هول و ولا» در خواننده؛
- نجات دادن خط طولی یا عرضی داستان از حالت رکود و یکنواختی؛
- ایجاد هیجان در خواننده.
عنصر کشمکش
عنصر کشمکش، نقش پیشبرندهای در روند رویدادهای داستان بر عهده دارد.
همه داستانها بر اساس سه خط اصلی نوشته میشوند. اما هر کدام از این سه خط، گنجایش فنون و ساختارهای مختلف داستاننویسی را دارند. به علاوه، به راحتی میتوان آنها را از هم تشخیص داد: انسان بر ضد خودش، انسان بر ضد انسان و انسان بر ضد طبیعت.
کشمکش را از زاویههای گوناگون تقسیم کردهاند، از قبیل کشمکش درونی و کشمکش بیرونی. اما مشهورترین نوع تقسیمبندی، بر اساس طرفهای درگیری است که عبارتند از:
- کشمکش آدمی با طبیعت و پدیدههای آن؛
- کشمکش آدمی با آدمی؛
- کشمکش آدمی با خودش (درون خودش)؛
- کشمکش آدمی با سرنوشت؛
- کشمکش آدمی با جامعه؛
- کشمکش جامعه با جامعه (تقابل دو نظم اجتماعی یا فلسفی).
داستان بر پایه فروپاشی تعادل بین افراد، موقعیتها و … پدید میآید. برای پدیدآمدن این فروپاشی و عدم تعادل، یک درگیری و کشاکش مورد نیاز است؛ تا درگیری بین آدمها، پدیدهها و نظمها نباشد، حرکت و حادثهای در کار نیست و تا حرکت و حادثهای در میان نباشد، نباید انتظار داشت که داستانی شکل بگیرد. پس نقش کشمکش به مثابه یک نقش مؤثر و کلیدی همواره مطرح بوده است.
گفتوگو
گفتوگو (دیالوگ) یکی از برجستهترین عناصر داستانی است. کاربردهای گفتوگو از این قرار است:
- گفتوگو داستان را گسترش میدهد و رویدادها را به پیش میبرد.
- کمک به شخصیتپردازی و توصیف عملی آدمهای داستان.
- دادن اطلاعات بایسته به خواننده.
- مشخص ساختن مکان در داستان.
- مشخص ساختن زمان در داستان.
- کم کردن سنگینی روایت (توصیف) و افزایش صحنه.
- کم کردن فضای یکنواخت و خستهکننده.
- طبیعی و واقعی جلوه دادن رویدادهای داستان.
- کمک به حضور منطقی و طبیعی آدمها در حوادث داستان.
- کمک به کاهش حضور نویسنده در متن داستان.
ویژگیهای گفتوگو
یک گفتوگو باید دارای ویژگیهای زیر باشد:
- ۱ – کوتاه باشد.
پر حرفی یک عادت و رفتار ناپسند به شمار میرود. تعداد افراد پر حرف در میان زنان و مردان سالمند بیشتر است.
حکمت فارسی، «کم گوی و گزیده گوی چون دُر، تا ز اندک تو جهان شود پُر»، اشاره به موضوع کمحرفی و پرهیز از پر حرفی دارد. پر حرفی، طول گفتوگو را زیاد و شنونده را خسته میکند، مگر آنکه داستاننویس در پرحرفی آدمهای داستان تعمدی داشته باشد.
- ۲ – طبیعی باشد.
گفتوگوی آدمها باید پیرامون موضوع واحدی باشد و نه آنکه یک طرف یا دو طرف گفتوگو از موضوع پرت شده و حرفهای بیربط بزنند. البته ممکن است داستاننویس برای نشان دادن کمحواسی و دیوانگی شخصیت داستانی، یک سری حرفهای بیسروته را از زبان او جاری سازد.
- ۳ – ساده باشد.
عرصه داستان، عرصه زندگی است. آدمهای داستان، همانند آدمهای جهان واقعی میکوشند بهترین راههای ارتباطگیری را پیدا کنند. بنابراین، وقتی با یکدیگر حرف میزنند، سعی میکنند از بیان جملات و واژههای قلنبهسلنبه خودداری کنند. مردم عادی، فیلسوف نیستند و علم کلام نخواندهاند که بخواهند در گفتوگوهای روزمره لفظقلم حرف زده و ژست و فیگور دانشمندان را به خود بگیرند. بنابراین، خیلی آسان و ساده و معمولی با هم مکالمه میکنند.
- ۴ – نشاندهنده سن گوینده باشد.
ردههای سنی گوناگون (کودکان، نوجوانان، جوانان، میانسالان، سالمندان) واژهها، جملات، تکیهکلامها، عبارات، اشارهها، کنایهها و اصطلاحات ویژه خود را دارند. هر کسی به فراخور سن و تجربه (دیدهها، شنیدهها، اعمال و …) خود حرف میزند. بنابراین، شایسته نیست که مثلاً شخصیتی کودک در یک داستان همانند یک پیرمرد سخن بگوید و یا برعکس. به ویژه در داستانهای حوزه سنی کودک و نوجوان، نویسنده باید دقت کند تا سخنانی از زبان شخصیت کودک و نوجوان صادر کند که با سن و تجربه (حتی تجربه زبانآموزی او) سازگاری داشته باشد. در بعضی از داستانهای کودکان و نوجوانان با گفتوگوهایی رو به رو میشویم که برای بزرگسالان مناسب است و گاهی عالمانه و فیلسوفانه است. این امر از حقیقتپذیری و باورمندی داستان میکاهد.
- ۵ – نشاندهنده جنس گوینده باشد.
گونه صحبت کردن زنها و مردها تا حدودی از هم متمایز و متفاوت است. داستاننویس باید با توجه به جنسیت گوینده، گفتوگو نویسی کند. مثلاً مردها کمتر میگویند: «خدا مرگم بده» و یا «اوا» و مانند اینها.
- ۶ – نشاندهنده میزان سواد گوینده باشد.
هرچند برخی از بیسوادان از سخندانی و زبانآوری بالایی برخوردارند، اما معمولاً یک نفر درسخوانده، آسانتر از یک نفر بیسواد از نحو جمله استفاده میکند. نویسنده میتواند با کمک گفتوگو، میزان سواد شخصیت داستانش را به طور غیرمستقیم به خواننده نشان بدهد.
- ۷ – نشاندهنده شغل گوینده باشد.
آیا تاکنون به دقت به گفتوگوی دو راننده، دو معلم، دو قصاب، دو کشاورز و دو کارگر گوش دادهاید؟ معمولاً نوع حرفه و شغل و کار کردن با ابزار کارهای مختلف، نوع خاصی از رفتار و گفتوگو را به دنبال خواهد داشت.
- ۸ – نشاندهنده محیط و مکان زندگی گوینده باشد.
چگونه گفتوگو بنویسیم؟
داستاننویس باید بدون آنکه به خواننده بگوید که فلان شخصیت، روستایی است یا شهری، گفتوگوهایشان را به گونهای سامان بدهد که خواننده با خواندن متن گفتوگوها، به محل زیست گوینده پی ببرد.
راههای گفتوگو نویسی کدامند؟
- ۱ – خواندن متنهای نمایشی
متنهای نمایشی از قبیل نمایشنامهها و فیلمنامهها به خاطر اینکه بر پایهی گفتوگوهای نوشتاری شکل گرفتهاند، منبع خوبی برای فراگیران فن دیالوگ و مکالمهنویسی به شمار میروند.
- ۲ – تماشای فیلمها و نمایشها
داستاننویس نوپال با تماشای فیلمها و نمایشهای تئاتری با نحوه اجرای گفتوگو آشنا میشود.
- ۳ – شرکت در جلسات گفتوگو (مناظره)
شرکت در جلسات بحث آزاد، به نویسنده تازهکار امکان میدهد تا به طور طبیعی و زنده، فرایند گفتوگو را ببیند.
- ۴ – حضور در مکانهایی که اشخاص با موقعیتهای گوناگون سنی، اجتماعی، شغلی، فرهنگی، جنسی و … در آن شرکت دارند. از قبیل مهمانیهای خانوادگی، بازارهای سنتی و یا هفتگی و …
داستاننویس جوان باید بکوشد تا از این ابزارها و عناصر در فهم و فراگیری گفتوگو نویسی نهایت استفاده را ببرد. بعضی از داستاننویسان، متن داستان را با گفتوگو شروع میکنند. این کار سبب میشود تا خواننده در آغاز خوانش متن با آن همراه شود و به قول معروف در ابتدای کار، به دل ماجرا پرتاب گردد.
در بعضی از داستانها، گفتوگو در میانه متن آغاز میشود. یعنی تلفیقی از روایت و دیالوگ.
داستاننویسان حتی در چگونگی استفاده از لحن و نوع زبان در گفتوگو نویسی از یکدیگر متمایزند. چنانکه بعضیها از نحو و نثر عامیانه و شکسته استفاده میکنند و گروهی نیز از زبان رسمی و سالم. با آنکه نثر شکسته و عامیانه، صمیمیت، حقیقتمانندی، واقعگرایی و باورپذیری شخصیتها و رویداد داستانی را افزایش میدهد، گروهی از نویسندگان به بهانه حفظ سلامت و یکدستی زبان اثر و متن، از آن دوری میکنند. در حالیکه بدبینترین نویسندگان در این مورد تنها در هنگام گفتوگو، شکستن نحو زبان را مجاز میدانند.
بعضی از نویسندگان پیش از نوشتن متن صحبت شخص، نشانهنگارشی آن را ( : ، گفت: ….) قید میکنند و گروهی دیگر از روشهای دیگری پیروی میکنند.
بحران
بسیاری از داستاننویسان، در بیان کردن بحران، «حادثه» را با آن مترادف میکنند و بعضی دیگر نیز بحران را در معنی «گره» به کار میبرند. در هر داستان ممکن است یک یا چند حادثه وجود داشته باشد. با آنکه «بحران» همان حادثه و گره نیست، ممکن است در یک داستان، یک یا چند بحران نیز وجود داشته باشد. شکل سنتی داستان کوتاه در این است که داستاننویس در آغاز گرهافکنی میکند، درگیری میان آدمها را رونق میبخشد تا گره، کور شود. آنگاه گرهگشایی میکند و داستان را به پایان میرساند.
در تعریفی که از بحران ارائه شد، به آخرین و اساسیترین درگیری میان آدمهای داستان (نیروهای درگیر) بحران اطلاق میشود. پس هر حادثه و درگیریای، بحران نیست. به درگیری اساسی و سرنوشتساز که تکلیف آدمها و درگیریها و کشمکشهای داستان را روشن میسازد، بحران گفته میشود.
همانگونه که در یک داستان (حتی داستان کوتاه) ممکن است چند نوع کشمکش وجود داشته باشد، یک، دو، سه، و چند بحران نیز ممکن است سبب پیشرفت داستان شده باشند، یعنی گرهای پدید آید، گرهگشایی شود، گرهای دیگر و گرهگشایی دیگر و پایان داستان فرا برسد. برای همین است که بعضی از آموزگاران داستان، گره را با بحران مترادف میدانند، اما بحران در شخصیت، بیشتر زمانی اتفاق میافتد که شخص دستخوش تنش و درگیری درونی و روحی شود. این در مورد داستانهایی است که محوریت آن بر روی شخصیت است. بنابراین در داستانهای حادثهمحور و یا موقعیتمحور، بحران در تلاقی و برخورد دو یا چند رویداد و موقعیت، به وجود میآید.
آغاز داستان
بعضی از داستاننویسان سوژههای بسیار خوبی شکار میکنند. آن را در کارگاه ذهن خود میپرورانند و مهندسی میکنند، اما نمیدانند با چه کلمهای و یا چه جملهای داستان را شروع کنند و گاهی در اثر ندانستن همین آغاز، آنقدر صبر میکنند تا از نوشتن داستان پشیمان میشوند.
اولین جملات و واژهها، نقشی خاطرهانگیز و جاودانی در ذهن پیدا میکنند. برای همین است که پیشنهاد میشود متن داستان را با زیباترین و بهترین واژهها و کلمهها آغاز کنیم. زیرا همین واژهها و کلمات آغازین، سبب دنبالهگیری متن توسط خواننده میشوند. معمولاً در آغاز قصهها و افسانهها یک سری جملات کلیشهای و موزون مانند «یکی بود، یکی نبود، در روزگاران قدیم، جانم برایتان بگوید و …» آورده میشود، اما در داستانها اینگونه افتتاحیهها کاربرد ندارد. جملات آغازین، دریچه ورود به دنیای داستان به شمار میروند. داستاننویس باید از همین افتتاحیهها به عنوان ابزار کشش و تعلیق استفاده کند.
یک شروع خوب، نیمی از موفقیت داستاننویس محسوب میشود.
شیوههای شروع داستان
الف: شیوههای سنتی و قدیمی
در این شیوه که تحت تأثیر قصهگویی است، داستاننویس از گزارههای آشنا و جملات قالبی و کلیشهای برای آغاز نوشتن متن داستان استفاده میکند.
۱ – داستان بشکه سحرآمیز (برنارد مالامود) اینگونه آغاز میشود:
«در زمانی نه چندان دور، در شمال نیویورک، در اتاقی کوچک و تنگ، اما انباشته از کتاب، لئو فینکل، دانشجوی رشته الهیات عهد عتیق دانشگاه یشیواه زندگی میکرد.»
۲ – داستان خورشید خانم (محمود اعتمادزاده، به آذین) هم شروعی قصهمانند دارد:
«یکی بود، یکی نبود، یک روز خورشید، وقتی که از پشت کوه سر زد هوس کرد به جای گردش تو هفت آسمان یک بار هم به کار و بار زمین سر بکشد و ببیند چه خبر …»
۳ – توماس مان، داستاننویس پرآوازه آلمان، داستان «تصادف قطار» را اینگونه شروع میکند:
«داستان برایتان بگویم؟ آخر، من داستان نمیدانم. خوب حالا که میخواهید برایتان چیزی تعریف میکنم. یک بار دو سال پیش، ناظر یک تصادف قطار بودم …»
۴ – استفاده از مقدمههای پیشآگاهیدهنده و توضیحات روایی، موپاسان، داستان مشهور گردنبند را با این شیوه آغاز کرده است:
«او یکی از آن دخترهای دلربا بود که گهگاه از روی اشتباه سرنوشت، در خانوادهای کارمندی به دنیا میآید» و یا هدایت داستان بوف کور را اینگونه شروع میکند:
«در زندگی دردهایی است که روح آدم را در سکوت و انزوا میخراشد و …»
ب: شیوههای نوین
در این شیوه، داستاننویسان تحت تأثیر جریان طبیعی زندگی، داستان را آغاز میکنند. در این شیوه نیز شگردهای گوناگونی تجربه شده که به ذکر نمونههایی از آنها بسنده میشود.
۱ – وصف طبیعت
نمونههای آشنا و برجستهی این نوع شروع در داستان «گیلهمرد» بزرگ علوی دیده میشود:
«باران هنگامه کرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر میکشید، میآمد …»
۲ – توصیف ظاهری شخصیت
داستان «محمد کارگر کوچک پنچرگیری» نوشته ناصر زراعتی:
«شانزدهساله است. ریزه و لاغراندام. با سر تراشیده. دست و گردن و روی سیاه و چرب و چشمهای شوخ و هوشیار که مژههایش بلند و ابروهایی کمانی بر آنها سایه انداخته … یک جفت کتانی مندرس پاهای استخوانی بیجورابش را میپوشاند …»
۳ – توصیف عملکرد شخصیت
عبدالحسین نوشین در آغاز داستان «میرزا محسن» این شگرد را به کار گرفت:
«میرزا محسن، پیرمرد هفتادساله هر روز از طلوع آفتاب از جا برمیخاست و رختخوابش را جمع میکرد. روی پله در اتاق با آفتابه حلبی که همیشه کنج اتاقش کنار کوزه آب جا داشت وضو میگرفت …»
نیما یوشیج نیز داستان نمادین «غول و زنش و ارابهاش» را با همین شیوه آغاز کرد:
«غول و زنش و ارابهاش بیابانهای خالی و خشک را طی میکردند. گاهی در تاریکی چرخهای ارابه آنها از روی تهماندههای دیوارهای خاکی میگذشت …»
۴ – به کارگیری موقعیت نمایشی و کنش داستانی در سطر نخست داستان. ایرج غریب در داستان «خرابه و سیاه» از این شگرد بهره برده است:
«در را باز کرد. در را بست. دیگری هم در را باز کرد و بست. آن وقت اولی فریاد زد …»
۵ – آماده کردن ذهن خواننده در سطر اول داستان. «قصه عینکم» رسول پرویزی در این مورد نمونه خوبی است:
«به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکیهای حافظهام روشن و پرفروغ مثل روز میدرخشد. گویی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانه حافظهام باقی است …»
۶ – گفتوگو
گاهی داستانها با صحنهای از گفتوگو شروع میشوند. اینگونه متنها، از همان آغاز، خواننده یا مخاطب را درگیر میکنند و واقعپذیری و حقیقتمانندی بیشتری دارند.
داستان دست سبک، دست سنگین از شمس آلاحمد:
– این پارچه کار کجاست مادر؟
– محترم، زن مشد عزیز، یک قواره پارچه سوغاتی داشت. از عهد دقیانوس ته صندوق هفت لا پیچیده بود. خدا بیامرز، این آخریها آورد مریم برایش برید. آن هم با چه دنگ و فنگی!
پایانبندی
هر چیز پایانی دارد، همانطور که آغازی دارد. داستان نیز در جایی پایان میپذیرد. پایان داستان اهمیت بیشتری دارد. اهمیت پایانبندی در آن است که خواهناخواه نتیجهگیری در آن نهفته است. یک شخصیت، یک رویداد، یک موقعیت از نقطهای آغاز میشود و پس از گذشتن از گذرگاهها و جایگاههای گوناگون، در یک نقطه نیز به انجام میرسد.
با آنکه گفته میشود هر چیز پایانی دارد و داستان از یک نقطه شروع و در نقطهای هم تمام میشود، اما به درستی نمیتوان این سخن را پذیرفت و باور کرد. زیرا داستان، مسیر یک مسابقه دو نیست که خط پایانی داشته باشد و عدهای در آنجا با پرچمهای رنگارنگ منتظر ایستاده باشند و برای کسی که به خط پایان نزدیک میشود و از آن میگذرد، هلهله و شادی کنند. بلکه داستان یک دو امدادی و ماراتن است، خط پایان آن را خودش و توان نویسندهاش و خوانندهاش تعیین میکند.
بر اساس این نظریه هیچ داستانی به پایان نمیرسد، بلکه همیشه در حرکت و ساختهای نو بوده و حتی ممکن است در ذهن هر خوانندهای به شکلی دلخواه ادامه داشته باشد.
در هر صورت، پایانبندی داستانها را میتوان به شکل نمودار زیر نشان داد:
- شاد، خوش
- معمولی
- غمگین، ناخوش
نامگذاری داستان
نام یا عنوان داستان هرچند از ابزارهای تأثیرگذار نیست، اما از نیازهای یک متن داستانی به شمار میآید.
ویژگیهای یک عنوان خوب برای داستان
عنوان داستان، خواه کوتاه، خواه بلند، صرف نظر از اینکه نام انسان باشد یا حیوان و گیاه، اشیا و غیره باید ویژگیها و نشانههایی داشته باشد تا بتوان داستان را با آن صدا زد. خلاصه ویژگیهای یک عنوان خوب را برای داستان به ترتیب زیر میتوان برشمرد:
۱– نو و تازه باشد. ۲– خوشآهنگ و خوشترکیب باشد. ۳– فریبنده نباشد. ۴– طولانی نباشد. ۵– طرح داستان را لو ندهد. ۶– تا جایی که میتوان، تکراری نباشد.
برای مطالعه بخش دوم به عناصر داستان – بخش ۲ مراجعه کنید.