رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

چرا بیشتر کتاب‌هایی را که می‌خوانیم فراموش می‌کنیم؟

منتشر شده توسط:

بعضی‌ها هر کتاب را فقط یک‌بار می‌خوانند و بعد از گذشت مدت‌ها تقریبا بی‌هیچ کم‌وکاستی همه آن را به یاد می‌آورند. اما بیشتر ما این‌طور نیستیم و این موضوع خیلی ناراحتمان می‌کند و مدام خودمان را بابت روش مطالعه‌مان ملامت می‌کنیم، یا حافظه ضعیفمان را مقصر می‌دانیم.

زمانی که کتابی را خریدیم، اسم کتاب‌فروشی، اینکه چاپ چندم بوده و خیلی جزئیات دیگر را خیلی راحت به‌خاطر می‌آوریم. اما آنچه برایمان مهم‌تر است، یعنی محتوای کتاب را نه. آیا در عصر اینترنت این‌همه وسواس و عذاب روحی برای به خاطر سپردن اطلاعات ضروری است؟

خاطرات پاملا پل درباره مطالعه بیش از آنکه رنگ‌وبوی واژگان را داشته باشد، حال وهوای تجربه خواندن را دارد. پل دبیر بخش بررسی کتاب نیویورک تایمز است و انصافا زیاد کتاب می‌خواند؛ او می‌گوید «تقریبا همیشه به یاد دارم که کجا بودم و کتاب چه شکلی بود. جزئیات ظاهری آن در ذهنم است. ویراستش را یادم می‌آید؛ جلد کتاب را هم؛ اغلب محل خرید را هم فراموش نمی‌کنم یا اینکه چه کسی آن را به من داد. چیزهای دیگر است که یادم نمی‌آید و این افتضاح است».

مثلا پل به من گفت که اخیرا خواندن زندگینامه بنجامین فرانکلین اثر والتر ایزاکسون را تمام کرده است. می‌گوید: «زمان خواندن کتاب، همه چیز را درباره بن فرانکلین نمی‌دانستم، اما چیزهای زیادی می‌دانستم و به‌طور کلی با سیر حوادث انقلاب امریکا آشنا بودم. حالا پس از دو روز، احتمالا نتوانم چیزی از سیر حوادث انقلاب امریکا برایتان بگویم».

شکی نیست که بعضی افراد می‌توانند یک‌بار کتابی را بخوانند یا فیلمی را ببینند و پی‌رنگ آن را به خوبی در حافظه بسپارند. اما برای بسیاری از افراد، تجربه مصرف کالای فرهنگی مثل پر کردن وان حمام است، در آن غوطه‌ور می‌شوند و بعد تماشا می‌کنند که با برداشتن درپوش خروجی تا قطره آخر آب تخلیه می‌شود. شاید یک فیلم ته وان باقی بماند اما دیگر فیلم‌ها همگی می‌روند.

فریا سانا، ‌استادیار روانشناسی در دانشگاه آتاباسکا در کانادا می‌گوید: «حافظه اغلب محدودیتی ذاتی دارد. در اصل یک گلوگاه است».

آنچه منحنی فراموشی (forgetting curve) نام دارد، در ۲۴ ساعت اول پس از یادگیری تندترین شیب را دارد. اینکه دقیقا چقدر فراموش می‌کنید، از نظر درصدی متغیر است. اما اگر آن را مرور نکنید، بخش زیادی از مطلب در گذر از روز اول جان سالم به در نمی‌برد و روزهای بعد بخش‌های بیشتری از دست می‌روند و آخر سر شما می‌مانید و کسری از آنچه آموخته‌اید.

احتمالا حافظه همیشه همین‌گونه بوده است. اما جرد هوروات، محقق دانشگاه ملبورن، می‌گوید نحوه کنونی مصرف اطلاعات و تفریحات نظرمان را درباره نوع حافظه ارزشمند تغییر داده است و حافظه‌ ارزشمند دیگر آنی نیست که کمک کند پی‌رنگ فیلمی را به یاد آوریم که شش ماه پیش دیده‌ایم.

در عصر اینترنت، حافظه بازیابی (Recall memory)، توانایی به‌یادآوردن خودبه‌خود اطلاعات در ذهن، ضرورت کمتری دارد. هنوز هم به درد اراجیف کافه می‌خورد یا فهرست کارهای روزانه‌تان، اما به گفته هوروات، آنچه حافظه شناختی (Recognition memory) نام دارد، از اهمیت بالاتری برخوردار است. او می‌گوید: «تا وقتی یادتان باشد آن اطلاعات کجاست و چطور می‌توان به آن دسترسی پیدا کرد، دیگر نیازی نیست آن را به خاطر بسپارید».

تحقیقات نشان داده‌اند که اینترنت مثل حافظه جانبی (externalized memory) عمل می‌کند. بر اساس یک مطالعه «وقتی افراد امید دارند پس از گذشت زمان به اطلاعات خود دسترسی داشته باشند،‌ میزان بازیابی اطلاعات در آن‌ها پایین‌تر است».

اما حتی پیش از ظهور اینترنت، محصولات سرگرمی به عنوان حافظه جانبی عمل می‌کردند. اگر بتوانید جمله‌ای از یک کتاب را به سرعت پیدا کنید، لازم نیست آن را به حافظه بسپارید. از وقتی فیلم‌های ویدئویی به بازار آمدند، می‌توانید تقریبا بدون هیچ دردسری فیلم یا برنامه تلویزیونی را مرور کنید. دیگر اصلا این موضوع مطرح نیست که اگر نتوانید اثری فرهنگی را به یاد آورید، برای همیشه آن را از دست می‌دهید.

اینترنت با خدمات جاری و مدخل‌های ویکی‌پدیا،‌ احتمال ‌به‌یادآوری اطلاعات فرهنگی را حتی بیش از این‌ها افزایش داده است. اما این به معنی آن نیست که پیش از این همه‌چیز را به یاد می‌آوردیم.

افلاطون از اولین افراد مشهوری بود که وقتی خطر بیرونی‌سازی حافظه مطرح شد،‌ روی ترش کرد. در گفت‌وگویی که افلاطون میان سقراط و فایدروس اشراف‌زاده می‌نویسد، سقراط داستانی درباره خدایگان تئوس می‌گوید که «کاربرد نامه را کشف کرد».

تاموس، پادشاه مصر، به تئوس می‌گوید: «این کشف تو در روح یادگیرندگان فراموشی به بار می‌آورد، زیرا دیگر از حافظه خود استفاده نمی‌کنند؛ آن‌ها به حروف و واژگان نوشته‌شده بیرونی اعتماد خواهند کرد و خودشان چیزی به یاد نخواهند آورد.»

هوروات می‌گوید: «در این گفت‌وگو، سقراط از نوشتن متنفر است زیرا می‌پندارد که حافظه را می‌کشد. درست هم می‌گوید. نوشتن بی‌شک حافظه را از بین برده است. اما تمام چیزهای باورنکردنی‌ای را به یاد آورید که امروز به خاطر نوشتن، در دست داریم. من که هرگز نوشتن را با یک حافظه بازیابی بهتر عوض نمی‌کنم».

شاید اینترنت هم مبادله مشابهی را پیشنهاد می‌دهد: می‌توانید به هر میزان اطلاعات که می‌خواهید دسترسی داشته باشید و از آن استفاده کنید اما بیشتر آن را در خاطر نگه نخواهید داشت.

واقعیت این است که مردم اغلب بیش از آنچه بتوانند در مغز خود نگه دارند، اطلاعات وارد آن می‌کنند. سال گذشته، هوروات و همکارانش در دانشگاه ملبورن دریافتند افرادی که بیش از حد برنامه‌های تلویزیونی می‌بینند،‌ محتوای برنامه‌ها را خیلی سریع‌تر از کسانی فراموش می‌کردند که هفته‌ای یک قسمت را تماشا می‌کردند. کسانی که زیاد تلویزیون می‌دیدند بلافاصله پس از برنامه در یک آزمون شرکت می‌کردند و بالاترین امتیاز را در این آزمون می‌گرفتند اما ۱۴۰ روز بعد، امتیاز آن‌ها کمتر از کسانی بود که هفتگی به تماشای تلویزیون می‌نشستند. همچنین طبق گزارش خودشان، میزان لذت آن‌ها از تماشای برنامه کمتر از کسانی بود که روزی یک بار یا هفته‌ای یک بار آن را تماشا می‌کردند.

افراد در مواجهه با مکتوبات نیز افراط می‌کنند. در ۲۰۰۹، به‌طور میانگین هر آمریکایی روزانه با ۱۰۰،۰۰۰ واژه درگیر می‌شد،‌ حتی اگر تمام این واژه‌ها را نمی‌خواند. به‌سختی می‌توان تصور کرد که این رقم طی این نه سال کاهش یافته باشد.

نیکیتا بکشانی در «اختلال زیادخوانی» (Binge-reading disorder) مقاله‌ای در مورنینگ نیوز، به تحلیل این آمار می‌پردازد. او می‌نویسد: «خواندن، واژه ظریفی است؛ اما رایج‌ترین نوع خواندن احتمالا خواندن به معنای مصرف کردن است: جایی که ما می‌خوانیم، به‌ویژه در اینترنت، تا صرفا اطلاعات کسب کنیم. اطلاعاتی که تبدیل به دانش نمی‌شود مگر آنکه تثبیت شود».

یا آن‌گونه که هوروات بیان می‌کند: «این نوعی غلغلک لحظه‌ای است و بعد غلغلکی دیگر می‌خواهید. موضوع اصلا آموختن نیست. موضوع تجربه لحظه‌ای حس آموختن است».

درسی که از مطالعه زیادخوانی او می‌گیریم این است که اگر می‌خواهید چیزهایی را که می‌خوانید و می‌بینید به‌یاد آورید، آن‌ها را از باقی چیزها فاصله دهید. در مدرسه اعصابم خرد می‌شد که در کلاس انگلیسی هر هفته مجبور بودیم تنها سه فصل را بخوانیم و نه بیشتر، اما دلیلی منطقی پشت این کار بود. هوروات می‌گوید هرچه خاطرات را بیشتر تکرار کنید، بیشتر تثبیت می‌شوند. اگر کتابی را پشت سر هم-بگوییم یک نفس- بخوانید، دارید تمام مدت داستان را در حافظه فعال (Working memory) خود نگه می‌دارید.

او می‌گوید: «در واقع هرگز دوباره به آن دسترسی نخواهید داشت».

سانا می‌گوید اغلب وقتی می‌خوانیم، دچار نوعی «احساس فصاحت» کاذب می‌شویم. اطلاعات جریان دارند و وارد ذهن ما می‌شوند، آن‌ها را می‌فهمیم، به‌نظر می‌رسد این مجموعه اطلاعات به آرامی در یک کلاسور جمع می‌شوند تا در پوشه‌های مختلف ذهنمان جای بگیرند؛ «اما در حقیقت این اطلاعات تثبیت نمی‌شوند مگر اینکه خودتان تلاش کنید و تمرکز کنید و برخی راهبردها را به کار بگیرید که کمک کند آن‌ها را به یاد آورید».

افراد وقتی مطالعه می‌کنند یا چیزی را برای کار خود می‌خوانند، احتمالا همین کار را می‌کنند. اما بعید است در اوقات فراغتشان از سریال دختران گیلمور (Gilmore Girls) یادداشت بردارند تا بعد خود را امتحان کنند. سانا می‌گوید: «شاید ببینید و بشنوید اما احتمالا توجه ندارید و گوش نمی‌دهید. به نظرم اغلب اوقات ما این‌گونه هستیم».

البته تمام خاطرات سرگردان هم فراموش نمی‌شوند. بعضی از آن‌ها شاید مخفی باشند، دور از دسترس، تا اینکه سرنخی آن‌ها را تحریک کند و بازیابی شوند -شاید با بخش «آنچه گذشت دختران گیلمور» یا مکالمه‌ای درباره یک کتاب با دوستی که او هم آن را خوانده. سانا می‌گوید: «اساسا حافظه سراسر ارتباطات است».

شاید این توضیح خوبی باشد برای اینکه چرا پُل و دیگران فضای خواندن کتاب را به یاد می‌آورند، اما محتوای آن را خیر. پل یک «کتاب کتاب‌ها» را از دوران دبیرستان خود نگه داشته است -نوعی حافظه جانبی- که در آن اسم تمام کتاب‌هایی را که می‌خواند می‌نویسد. «کتاب کتاب‌ها دسترسی سریع فراهم می‌کند تا بدانم در هر لحظه از زندگی‌ام در چه شرایط روان‌شناختی یا کدام مکان جغرافیایی بوده‌ام».

پل این مطلب را در «زندگی‌ام با کتاب کتاب‌ها» (My Life With Bob) توضیح می‌دهد، کتابی که درباره کتاب کتاب‌هایش نوشته است. «هر مدخل خاطره‌ای را از غیب حاضر می‌کند که در غیر این صورت از دست می‌رفت یا با گذشت زمان محو می‌شد».

یان کروچ در مطلبی برای نیویورکر با عنوان «نفرین خواندن و فراموش کردن» (The Curse of Reading and Forgetting) می‌نویسد «خواندن وجوه بسیار دارد که شاید یکی از آن‌ها ترکیب توصیف‌ناپذیر و ذاتا ناپایدار فکر و احساس و دستکاری‌های حسی‌ای باشد که در لحظه اتفاق می‌افتد و بعد محو می‌شود. پس چه مقدار از خواندن صرفا نوعی خودشیفتگی است -نشانه‌ای از اینکه شما که بودید و در زمان مواجهه با یک متن به چه می‌اندیشیدید؟»

به‌نظر من، خودشیفتگی نیست که فصل‌های زندگی را با هنری که آن‌ها را ایجاد کرده به یاد آورید: بهار رمان‌های عاشقانه، زمستان داستان‌های جنایی.

اما این واقعیت هم مطرح است که اگر فرهنگ را با این امید مصرف کنید که کتابخانه‌ای ذهنی بسازید تا هر زمان به آن رجوع کنید، احتمالا راه به جایی نمی‌برید.

کتاب‌ها، فیلم‌ها، برنامه‌ها و ترانه‌ها فایل‌هایی نیستند که در مغزمان آپلود کنیم، بلکه بخشی از تابلوفرش زندگی هستند که در کنار چیزهای دیگر بافته شده‌اند. از دور شاید دیدن یک رشته نخ دشوار باشد اما آن نخ به هر حال سر جای خودش نشسته.

هوروات می‌گوید: «خنده‌دار است که فکر کنیم خاطرات کاملا پاک می‌شوند، آن‌ها وارد ذهن شما می‌شوند و به‌همین‌خاطر است که الان یک حافظه دارید. اما در واقع مجموع آن‌ها با هم یک چیز را می‌سازد و آن همه چیز ماست».

منبع: ترجمان
ترجمه: نجمه رمضانی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای مجله داستان نویس نوجوان محفوظ است.