در یک مهمانخانهی کوچک کنار دریا، پسری نوجوان به نام جیم هاوکینز با پدر و مادرش زندگی آرامی داشت. مهمانخانهی آنها به نام «ادمیرال بنبو» جای شلوغی نبود، اما روزی مردی عجیب و مرموز با صندوقی بزرگ از راه رسید و خواست که اتاقی کرایه کند. مرد، که خودش را “کاپیتان” مینامید، ظاهری خشن و صدایی خشنتر داشت. او از جیم خواست اگر کسی با پای چوبی به مهمانخانه آمد، بیدرنگ به او خبر بدهد.
رفتار کاپیتان عجیب بود. او روزها کنار پنجره مینشست و به دریا زل میزد، و شبها با صدای بلند آوازهای دریانوردی میخواند. جیم از او میترسید، اما حس کنجکاویاش هم تحریک شده بود. پس از مدتی، مردی به نام بلک داگ از راه رسید و با کاپیتان درگیر شد. پس از آن دعوا، حال کاپیتان بدتر شد و مدتی بعد، در اثر سکته قلبی درگذشت. جیم و مادرش برای دریافت طلبشان، صندوق او را باز کردند. در میان لباسها و سکهها، یک نقشه گنج پیدا کردند؛ نقشهای قدیمی که محل یک گنج دزدان دریایی را نشان میداد.
جیم که حالا گرفتار ماجرایی بزرگ شده بود، نقشه را نزد دکتر لیوس و آقای ترلاونی، دو مرد محترم و باهوش، برد. آنها با دیدن نقشه تصمیم گرفتند برای یافتن گنج به سفر بروند. کشتیای به نام هیسپانیولا اجاره شد، ناخدایی به نام اسمالت هدایت آن را بر عهده گرفت و جیم هم به عنوان دستیار به سفر پیوست. در میان خدمه، آشپزی خوشزبان به نام لانگ جان سیلور با پای چوبی حضور داشت؛ همان کسی که کاپیتان دربارهاش هشدار داده بود.
جیم با هوشیاری، متوجه شد که سیلور و بسیاری از خدمه، در واقع دزدان دریایی هستند که در پی بهدست آوردن گنج برای خودشان هستند. او به صورت پنهانی به صحبتهایشان گوش داد و متوجه نقشه خیانتبار آنها شد. بیدرنگ موضوع را با دکتر و ناخدا در میان گذاشت و آنها تصمیم گرفتند تا جای ممکن آماده مقابله شوند.
وقتی کشتی به جزیره رسید، گروهی از دزدان به بهانه اکتشاف جزیره پیاده شدند. جیم هم پنهانی آنها را دنبال کرد و در دل جنگل با مردی وحشی اما صمیمی به نام بن گان روبهرو شد. بن گان کسی بود که سالها پیش توسط دزدان دریایی در همان جزیره رها شده بود و حالا از تنهایی به تنگ آمده بود. او قول داد اگر به وطن بازگردد، در پیدا کردن گنج کمک کند.
در همین زمان، دزدان دریایی شورش کردند. گروه وفادار به جیم، در یک قلعه چوبی در جزیره سنگر گرفتند. نبردی سخت میان دو گروه آغاز شد. تیراندازی، حملات شبانه و تلاش برای تصرف قلعه، داستان را به اوج هیجان رساند. در میان این خطرها، جیم شجاعانه تصمیم گرفت کاری جسورانه انجام دهد. او به تنهایی وارد کشتی شد، کشتی را از کنترل دزدان خارج کرد و آن را در جایی امن لنگر انداخت.
پس از بازگشت، با کمک بن گان، مکان دقیق گنج را یافتند. دزدان که از موقعیت گنج ناآگاه بودند، به اشتباه به مکانهای دیگر رفتند و در نهایت برخی از آنها کشته شدند و برخی دیگر تسلیم شدند. سیلور که باهوشتر از بقیه بود، با فریبکاری توانست خود را نجات دهد و حتی سهم کوچکی از گنج را هم به چنگ آورد و فرار کرد.
جیم و همراهانش گنج را با زحمت فراوان به کشتی منتقل کردند و به کشورشان بازگشتند. هرکدام سهمی از گنج بردند و زندگی تازهای را آغاز کردند. اما جیم، با وجود همهی این ماجراها، هرگز همان پسر سادهی قبلی نشد. او حالا تجربه، شجاعت و نگاه تازهای به زندگی داشت.
«جزیره گنج» نه فقط داستان گنج و دزدان دریایی، که داستان رشد، انتخابهای اخلاقی، وفاداری و خطرات طمع است. داستانی که نوجوانان را با دنیای ماجرا، شجاعت و رفاقت آشنا میکند. این داستان الهامبخش، یکی از بهترین نمونهها برای نوجوانانی است که میخواهند قدرت تخیل و ارادهشان را در مسیر نوشتن داستانهای خودشان تقویت کنند.
اگر شما هم رویای کشف گنج و ماجراجویی در جزایر ناشناخته را دارید، «جزیره گنج» همان داستانیست که باید بخوانید و دربارهاش بنویسید.
