رویداد آنلاین و رایگان داستان نویسی و رعایت اصول نویسندگی - پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰

بیژن و منیژه (فردوسی)

منتشر شده توسط:

داستان بیژن و منیژه از داستان‌های حماسی-عشقی شاهنامه فردوسی محسوب می‌شود که رنگ حماسی آن بیشتر از رنگ عشقی است. بیژن پسر گیو نوه گودرز از پهلوانان نامداران ایرانی در دوره کیانیان و منیژه دختر افراسیاب پادشاه معروف توران است. داستان بیژن و منیژه در بین داستان پادشاهی کیخسرو آمده است و جزء داستان‌های بلند شاهنامه محسوب می‌شود. چاه بیژن نماد تن آدمی است و بیژن نماد انسانی که اسیر جاه و مقام دنیایی است و منیژه نماد جهان است؛ زنی جادوگر و نیرنگباز.

 

خلاصه داستان

کیخسرو بعداز آنکه انتقام خون سیاوش را می‌گیرد، جشن بزرگی ترتیب می‌دهد؛ در این جشن به او اطلاع می‌دهند که گرازها به مزارع حمله کرده‌اند. کیخسرو از پهلوانان کمک می‌خواهد اما کسی جز بیژن اعلام آمادگی نمی‌کند. بیژن به همراه گرگین به جنگ گرازها می‌رود اما گرگین در نیمه‌های راه از ادامه دادن سربازمی‌زند و بیژن را تنها می‌گذارد، بنابراین بیژن به تنهایی با گرازها می‌جنگد و همه‌ آنها را می‌کشد و دندانهای آنها را جدا می‌کند تا به شاه نشان دهد. گرگین از عملش پشیمان می‌شود و از آنجا که از غضب کیخسرو می‌ترسیده تصمیم می‌گیرد نقشه‌ای بکشد. او به بیژن از منیژه دختر افراسیاب و زیبایی‌هایش تعریف می‌کند و در ادامه می‌گوید که از اینجا تا توران دو روز راه است؛ اکنون در آنجا جشنی برپاست و در این جشن تمامی زیبارویان از جمله منیژه نیز حضور دارند گرگین به بیژن پیشنهاد می‌کند که باهم به آنجا بروند و منیژه و تعدادی از زیبارویان را بدزدند. بیژن این پیشنهاد را می‌پذیرد و باهم به آنجا می‌روند و خود را پنهانی به آن جشن می‌رسانند. بیژن و منیژه باهم ملاقات می‌کنند و عاشق یکدیگر می‌شوند. منیژه از دایه‌اش برای بیژن هدایایی می‌فرستد و از او می‌خواهد که پیام عشقش را بپذیرد. بیژن سه روز با منیژه به جشن و خوشگذرانی می‌پردازد. روز چهارم منیژه در ظرف غذای بیهوشی می‌ریزد و او را به طور پنهانی به کاخ خود می‌برد. در آنجا بیژن از قصد گرگین برای آوردنش به توران آگاه می‌شود.

بعداز چند روز جاسوسان به افراسیاب خبر می‌دهند که بیژن در کاخ دخترش منیژه است. او خشمگین می‌شود که چرا دخترش پهلوانی از پهلوانان ایرانی را در کاخ خود جای داده است. در این هنگام به گَرسیوَز دستور می‌دهد که برود بیژن را دستگیر کند و به نزدش بیاورد. بیژن ماجرا را برای افراسیاب تعریف می‌کند اما او نمی‌پذیرد و فکر می‌کند که او جاسوسی آمده و قصدش تصاحب توران است؛ بنابراین دستور می‌دهد بیژن را سرنگون در چاهی بیاویزند و سر چاه را با سنگ ببندند و به منیژه نیز دستور می‌دهد که پابرهنه هر روز به آن چاه سر بزند و او را از وضعیت بیژن مطلع کند. منیژه هرشب برای بیژن آب و نانی فراهم می‌کرده و از گوشه‌ی سنگ به درون چاه می‌انداخته تا بیژن از گرسنگی نمیرد. این وضعیت یک هفته ادامه می‌یابد؛ گرگین از کار خود پشیمان می‌شود و به ایران برمی‌گردد و به دروغ می‌گوید که بیژن وقتی داشته گورخر را تعقیب می‌کرده ناپدید شده. کیخسرو دستور می‌دهد گرگین را زندانی کنند و خود نیز به جام جهان‌ نما نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که بیژن در توران در چاهی اسیر شده و دختری در خدمت اوست. کیخسرو نامه‌ای به رستم می‌نویسد و از او درخواست کمک می‌کند؛ رستم در پاسخ به شاه می‌گوید که بیژن را نجات خواهد داد.

رستم لباس مبدل بازرگانان را می‌پوشد و با طلا و نقره فراوان به سوی توران به راه می‌افتد. وقتی که به توران می‌رسد با پیران ویسه وزیر افراسیاب ملاقات می‌کند، رستم به او پول زیادی به عنوان رشوه می‌دهد و پیران ویسه نیز برای قدردانی او را به خانه‌اش دعوت می‌کند. در این هنگام منیژه متوجه حضور بازرگانان ایرانی در خانه پیران ویسه می‌شود. منیژه به آنجا می‌رود و با رستم ملاقات می‌کند و ماجرا را برای او می‌گوید. رستم درون مرغ بریان انگشتر خود را پنهان می‌کند و از منیژه می‌خواهد که آن را برای بیژن ببرد. منیژه به دستور رستم عمل می‌کند و غذا را برای بیژن می‌برد؛ بیژن از دیدن این غذا تعجب می‌کند و از منیژه می‌خواهد که علت را توضیح دهد، بنابراین منیژه هرچه را که دیده و شنیده بود را برای بیژن بازگو می‌کند. بیژن در میان مرغ متوجه حضور انگشتر رستم می‌شود؛ بنابراین از منیژه می‌خواهد که برود و از آن شخص بپرسد که رستم است یا نه. رستم خود را به منیژه معرفی می‌کند و از او می‌خواهد که جای بیژن را به او نشان دهد. منیژه در هنگام شب در کنار چاه بیژن آتش روشن می‌کند و رستم لباس جنگی می‌پوشد و به سمت چاه می‌رود و بیژن را نجات می‌دهد. رستم، منیژه را به همراه پهلوانان راهی ایران می‌کند و خود نیز به همراه بیژن با افراسیاب می‌جنگد و آنها را شکست می‌دهد و با پیروزی به ایران برمی‌گردد. سپس جشن بزرگی برپا می‌کنند و بیژن و منیژه باهم ازدواج می‌کنند.

 

نویسنده و گردآورنده: گلناز تقوائی
داستان نویس نوجوان

2 نظرات

  1. Avatar
    شبنم می گوید:
    4 اردیبهشت 1403

    بسیار سلیس و‌عالی و وفادار به شعر بود دستتون درد نکنه

    پاسخ
  2. Avatar
    انا می گوید:
    27 فروردین 1403

    عالی بود متشکرم

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تصویر وضعیت حق نشر:

وضعیت حق نشر:

حق نشر این اثر برای مجله داستان نویس نوجوان محفوظ است.