یکی بود یکی نبود دختری بود که توی یه روستای فقیر زندگی میکرد. ده ساله بود که پدرش مریض شد و دیگه نتونست مثل بقیه پدرها به سرکار بره و پول برای تحصیل دخترش در بیاره! اون دختر هر روز به کوهستان دور از روستا می رفت درس می خوند تا اینکه دیگه پول مدرسه رفتن و نداشت اما اون تسلیم نشد به دنبال کار گشت و یک کار آسون پیدا کرد که دستمزد این کار صد و پنجاه هزار تومن بود! اون پول هزینه یک سال مدرسه اش رو...