و بعد شاهزاده کیانگ به شهر وانگان (شهر بدون وجود خارجی) رسید!! هیچ اتفاقی برای تسعو و هیسومی نیفتاده بود او با عصبانبت می خواست که به شهر تخت نشینی خود بازگردد. شبی در آن محل تسعو و هیسومی ماندند و شاه کیانگ بدلیل بی اعتمادی به همه و اینکه چرا هیچ اتفاقی برای پسرش نیفتاده بود تا صبح با پسرانش نگهبانی دادند. صبح روز بعد پادشاه به همراه دو پسر خود به قصر خود میخواست بازگردد که در راهی که می...
زندگی جوری که به خواهی پیش نمیرود چه جوری تب و تابش را کنترل کنیم!! فرار کردن از دست آدمهایی که به خاطر دلایلی مرگت را می خواهند و چرا ؟ پشت این راز و رمز چیست؟ و دلیلش چیست؟ چرا من باید(شاهزاده(مرگ)) انتقام بگیرم؟ پس از آغاز میرویم تا با هم راز این خون و جنگ و قتل رو بفهمیم.
____________________________________________شاهزاده مرگ قسمت اول
____________________________________________ ماجرا از...
درست موقعی بود که مادرم من را صدا زد و گفت که پسرم مسواکت را بزن و بخواب و بعد از مسواک زدن به اتاقم بازگشتم، روی تخت خوابم دراز کشیدم صدایی عجیبی به گوشم رسید ترسیدم و فکر کردم که شاید از اثرات خواب آلودگی ام باشد!! دو مرتبه چشمانم را بستم و دوباره همان صدا آمد. این دفعه خانواده را به اتاق کشاندم حسابی ترسیده بودم که چه می تواند باشد!!
مادرم و پدرم سراسیمه به اتاقم آمدند و بعد خواهر و...