لودینگ
  • صفحه اصلی
  • مسابقات
    • مسابقه یلدایی (پایان یافته)
  • ارسال داستان
  • آموزش
  • نوشته ها
    • داستان های ارسالی
    • زندگی نامه ها
    • نثر های ادبی
  • درباره ما
  • تماس با ما
Telegram
Instagram
Linkedin-in
Twitter
Facebook-f
ورود / ثبت نام
۲ دی ۱۳۹۹توسط داستان نویس نوجوانداستان های ارسالی1 نظر

پاریس ۴

با النا به حیاط رفتیم. حیاط پر از گل های رز و درخت بود. النا گفت: ـــ وااای دختر چقدر قشنگند!! راستی اون همستر اونجا مال پدربزرگته؟!! گفتم: ـــ نه اون مال خودمه پدربزرگ برام هدیه خریده! گفت: ـــ حالا اسمش چیه؟ ـــ برفی چون به رنگ برف سفیده… …. دو روز بعد من به خانه خاله النا اینا رفتم خاله گفت: ـــ کلورا جان چند سالته تو هم همسن النایی؟ گفتم بله شانزده سالمه. النا گفت: ـــ خب حالا...
ادامه مطلب
ارسال به
8

09127080262
[email protected]

درباره ما

سایت داستان نویس نوجوان به شما قابلیت های بسیار زیادی در رابطه با داستان و داستان نویسی می دهد تا شما در داستان نویسی حرفه ای شوید.

بیشتر
Telegram
Instagram
Linkedin-in
Twitter
Facebook-f

امکانات

  • ارسال داستان

دفترچه راهنما

  • نحوه ثبت نام در سایت
  • نحوه ارسال داستان
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حریم خصوصی
logo-samandehi
مشاهده تمام نماد ها

© کلیه حق و حقوق این وب سایت برای داستان نویس نوجوان ( آذر فیروزی راد و اشکان حاسبی ) محفوظ می باشد.

سایت داستان نویس نوجوان به شما قابلیت های بسیار زیادی در رابطه با داستان و داستان نویسی می دهد تا شما در داستان نویسی حرفه ای شوید!

امکانات

  • ارسال داستان

دفترچه راهنما

  • نحوه ثبت نام در سایت
  • نحوه ارسال داستان
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حریم خصوصی

خبرنامه

شما با موفقیت در خبرنامه داستان نویس نوجوان عضو شدید!