لودینگ
  • صفحه اصلی
  • مسابقات
    • مسابقه یلدایی (پایان یافته)
  • ارسال داستان
  • آموزش
  • نوشته ها
    • داستان های ارسالی
    • زندگی نامه ها
    • نثر های ادبی
  • درباره ما
  • تماس با ما
Telegram
Instagram
Linkedin-in
Twitter
Facebook-f
ورود / ثبت نام
ساعت مطالعه
۳ بهمن ۱۳۹۹توسط داستان نویس نوجوانداستان های ارسالی5 نظرات

ساعت مطالعه

تصمیم گرفتم بروم سراغ درس و مشقم. کتاب تاریخ را آوردم و با هزاران درود به آش کشک خاله که در هر صورت مسئولیتش با خودمان است، نشستم پای درس شروع کردم. چنگیز خان مغول، چنگیز خان مغول. احساس کردم یک چیزی یادم رفته است یعنی باید کاری میکردم که یادم رفته بود. همه اش فکر میکردم آن چیز حتماً امر مهمی است. کتاب را پرت کردم به گوشه ای انگار کتاب تاریخ در شأن خود نمیدید با کتاب های فیزیک و شیمی و زبان...
ادامه مطلب
ارسال به
3
ترسی نداشت که
۲۱ دی ۱۳۹۹توسط داستان نویس نوجوانداستان های ارسالی4 نظرات

ترسی نداشت که

صدای باندها آسمان تیره شب را میلرزاند. میکروفن را به لبم رساندم و گفتم صدای دستاتونو نمیشنوم!! حدود پانصد نفر همزمان تشویق هایشان را شدیدتر کردند. پانصد عدد میز گرد آنجا بود که اطرافش پنج نفر آدم حضور داشتند و یک ظرف چند طبقه شیرینی، یک ظرف به همان شکل که داخل آن خیار و سیب های قرمز بود روی هر میز قرار داشت. از آن تالار عظیم فقط همین تصویرها را به یاد دارم. هوا بوی نشاط و شادی میداد. صدای...
ادامه مطلب
ارسال به
2
آی کیو
۷ دی ۱۳۹۹توسط داستان نویس نوجوانداستان های ارسالی3 نظرات

آی کیو

تلفن همراهم را جواب دادم. مادرم بود. گفت: ـــ تو رو خدا یه امروز و سعی کنید آبرو داری کنید!! قول میدم جبران کنم همه چی سر جاش باشه !لطفاً دسته گل به آب ندید!! فرش و تازه دادم قالیشویی، همه جا تمیزه یه امروز جلو مهمونا مراعات کنید. من خودم از خجالتتون در می آم. گفتم: ـــ چشم مادر جان شما رو آی کیوی من حساب نکردی نه؟!! منتظر بودم پاسخ امیدوار کننده ای بشنوم که گفت: ـــ حالا بماند ولی دیگه سفارش...
ادامه مطلب
ارسال به
0
صف نانوایی
۲ دی ۱۳۹۹توسط داستان نویس نوجوانداستان های ارسالی

صف نانوایی

فکر میکردم اگر داخل موهای انبوه فرفریش گم شوم پیدا خواهم شد؟!!  لابد از آن پایین آسمان برایم فر میشد یعنی آسمان را فرفری میدیدم!!!  شاطر را میگویم هر وقت به این نانوایی می آمدم به جای خیره شدن عکس های یادگاری یا دستنوشته های تکراری روی دیوار به موهای فرفریش فکر میکردم!!!  خمیر را میگذاشت روی تخته  مخصوص و ماساژ میداد و میگذاشت داخل تنور!! یک نفر سرش را انداخت پایین و آمد داخل نانوایی بدون توجه...
ادامه مطلب
ارسال به
0
  • 1
  • 2

09127080262
[email protected]

درباره ما

سایت داستان نویس نوجوان به شما قابلیت های بسیار زیادی در رابطه با داستان و داستان نویسی می دهد تا شما در داستان نویسی حرفه ای شوید.

بیشتر
Telegram
Instagram
Linkedin-in
Twitter
Facebook-f

امکانات

  • ارسال داستان

دفترچه راهنما

  • نحوه ثبت نام در سایت
  • نحوه ارسال داستان
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حریم خصوصی
logo-samandehi
مشاهده تمام نماد ها

© کلیه حق و حقوق این وب سایت برای داستان نویس نوجوان ( آذر فیروزی راد و اشکان حاسبی ) محفوظ می باشد.

سایت داستان نویس نوجوان به شما قابلیت های بسیار زیادی در رابطه با داستان و داستان نویسی می دهد تا شما در داستان نویسی حرفه ای شوید!

امکانات

  • ارسال داستان

دفترچه راهنما

  • نحوه ثبت نام در سایت
  • نحوه ارسال داستان
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حریم خصوصی

خبرنامه

شما با موفقیت در خبرنامه داستان نویس نوجوان عضو شدید!